خشم من... فیک جونگکوک
پارت:10
اتض با چشماش اشکیش به جئون خیره شد و گفت:
-اما
جئون یک قدم بهش نزدیک تر شدم و دستاش رو گرفتم و گفت:
من دوستت دارم ات میدونم نباید اما دارم برام مهم نیست کی رو میخای بکشی من خودم هم هیچوقت احساس نکردم که عضوی از این خانوادم من فقط براشون مثل یک ربات میمونم اونا دستور میدادن و من انجام
اما الان با وجود ت موضوع فرق میکنه من میخام بهم اعتماد داشته باشی
میخام دوستم داشته باشی مطمئن باش با اینکه پسم میزنی ولی ذره ای از احساسم نسبت به ت کم نشده
ت هم اینو ببین که من چقدر دوست دارم
ات بدون حرفی فقط بغلش کرد
جئون لبخندی زد و سرش رو برد توی موهای دختر و گفت:
دوستت دارم
و در همون لحظه که در اغوش هم بودم پوزخندی زد
البته بماند که هر دو این پوزخند رو روی صورتشون داشتن
اما ب نظر شما داستان چطوری قرارع پیش بره؟
ما هیچوقت قرار نزاشتیم که عاشق هم بشن!
و هیچوقت هم نمیشه
درسته ک عشق منطقی نداره
ولی نویسنده ی این داستان هم فرد منطقیه که میتونم بگم به شکل خیلی زیادی عاشقه
و خوب میدونه وقتی پای منطق و غرور و نفرت توی عشق وسط باشه
هرج و مرج تنها چیزیه که ب چشم میاد
شاید بتونی سال ها برای عشقت داستان های گوناگون بنویسی
یا حتی شاید بتونی سال ها بدون فک کردن به چیزی منتظرش باشی
با این حال که خودت میدونی که اون مال ت نیست
ولی بازم منتظر بمونی
چ شاید با وجود اینکه هیچ احساسی نسبت به یک نفر نداشته باشی فقط برای منفعت خودت با احساساتش بازی کنی
که در بیشتر مواقع توی بازی خودت میبازی
پس در این داستان هم هیچ منطق و همچنین هیچ عشق واقعی ای وجود نداره
تنها برای بازیه
ولی ایا داستان همینجوری پیش میرع
احساس انها فقط یک بازی میمونه؟
یا انها هم مثل صد ها نفر دیگه در برار احساس عشق میبازن و از بین میرن
همونطور ک گفتم ما اینجا منطقی نداریم و هیچ چیز قابل حدس و گمان نیست...ادامه دارد
[ببخشید ک اینقدر دیر ب دیر میزارم و از کسایی ک منتظر موندن ممنونم
و دلیل دیر گذاشتنم کع معلومه حجم درسا بالاست و الان هم دوره ی امتحاناته و ممنون میشم ک درک کنید]
اتض با چشماش اشکیش به جئون خیره شد و گفت:
-اما
جئون یک قدم بهش نزدیک تر شدم و دستاش رو گرفتم و گفت:
من دوستت دارم ات میدونم نباید اما دارم برام مهم نیست کی رو میخای بکشی من خودم هم هیچوقت احساس نکردم که عضوی از این خانوادم من فقط براشون مثل یک ربات میمونم اونا دستور میدادن و من انجام
اما الان با وجود ت موضوع فرق میکنه من میخام بهم اعتماد داشته باشی
میخام دوستم داشته باشی مطمئن باش با اینکه پسم میزنی ولی ذره ای از احساسم نسبت به ت کم نشده
ت هم اینو ببین که من چقدر دوست دارم
ات بدون حرفی فقط بغلش کرد
جئون لبخندی زد و سرش رو برد توی موهای دختر و گفت:
دوستت دارم
و در همون لحظه که در اغوش هم بودم پوزخندی زد
البته بماند که هر دو این پوزخند رو روی صورتشون داشتن
اما ب نظر شما داستان چطوری قرارع پیش بره؟
ما هیچوقت قرار نزاشتیم که عاشق هم بشن!
و هیچوقت هم نمیشه
درسته ک عشق منطقی نداره
ولی نویسنده ی این داستان هم فرد منطقیه که میتونم بگم به شکل خیلی زیادی عاشقه
و خوب میدونه وقتی پای منطق و غرور و نفرت توی عشق وسط باشه
هرج و مرج تنها چیزیه که ب چشم میاد
شاید بتونی سال ها برای عشقت داستان های گوناگون بنویسی
یا حتی شاید بتونی سال ها بدون فک کردن به چیزی منتظرش باشی
با این حال که خودت میدونی که اون مال ت نیست
ولی بازم منتظر بمونی
چ شاید با وجود اینکه هیچ احساسی نسبت به یک نفر نداشته باشی فقط برای منفعت خودت با احساساتش بازی کنی
که در بیشتر مواقع توی بازی خودت میبازی
پس در این داستان هم هیچ منطق و همچنین هیچ عشق واقعی ای وجود نداره
تنها برای بازیه
ولی ایا داستان همینجوری پیش میرع
احساس انها فقط یک بازی میمونه؟
یا انها هم مثل صد ها نفر دیگه در برار احساس عشق میبازن و از بین میرن
همونطور ک گفتم ما اینجا منطقی نداریم و هیچ چیز قابل حدس و گمان نیست...ادامه دارد
[ببخشید ک اینقدر دیر ب دیر میزارم و از کسایی ک منتظر موندن ممنونم
و دلیل دیر گذاشتنم کع معلومه حجم درسا بالاست و الان هم دوره ی امتحاناته و ممنون میشم ک درک کنید]
۱۹.۶k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.