ددی فاکر من part: ⁴

``لینا``
وقتی داشتم از خیابون رد میشدم یهو همه جا تاریک شد دیگه نفهمیدم
.
.
.
``کوک``
وقتی لینا رفت حالم خوب نبود
تصمیم گرفتم برم یونا رو شکنجه کنم تا بفهمه
.
.
.
.
``مکالمشون``
_ یونا
*بله ددی
_ کثافت عوضی ببند دهنتو *زد در گوش یونا*
*نکن مثلا حاملما
_ببند دهنتو
.
.
.
``کوک``
از موهاش گرفتم کشوندمش بردم اتاق شکنجه
کلفت ترین شلاق رو ورداشتم میکوبیدم به بدنش
محکمتر میزدم
بعد 140 ضربه دیگه ولش کردم
.
.
.
``یونا``
خیلی بد با شلاق بم ضربه میزد
وقتی تموم کرد کل بدنم میسوخت
بلند شدم کرم زدم به خدم رفتم توی اشپزخونه
.
.
.
``کوک``
همش فکرم درگیر لینا بود ولی
سعی میکردم فراموشش کنم
همه کار هامو کردم
یکم رفتم توی پارک نشستم
دیدم گوشیم زنگ میخوره
.
.
.
``مکاملشون``
(پرستار/)
_سلام بفرمایید
/سلام من از بیمارستان تماس میگیرم
_بله بفرمایید
/شما خانم کیم لینا رو میشناسید؟
_بله ایشون نامزدم هستن
/متاسفانه خانم لینا تصادف کردن
_چی*ترس*
/اگر میتونید زودتر به این ادرسی ک میفرستم بیاید
_حتما
.
.
.
.
``فلش نکست ب بیمارستان``
``کوک``
وقتی رسیدم دیدم ک......
•
•
•
•
«────── « ⋅ʚ♡ɞ⋅ » ──────»
خماری😂📿
حمایت یادتون نره:)
شرط: ³⁵ لایک