پارت داریم حمایت نشه دیگه پارت بی پارت.
به تعداد اشک هایمان میخندیم
ارسلان.
به صورت که قرق خواب بود خیره شدم.
نمیدونم کار درستی کردم یا ن.
فقط اینو میدونم که باید خبر دار میشد.
باید میفهمید تا اگه یه وقت کامران ظاهر شد بدونه من نیستم تا زیاد توی شک نره.
نمیدونم کامران چی توی سرش میگذره و میخواد چیکار کنه.
هر چی هست امید وارم بلای سر دیانا نیاره.
هیچ چی رو ندونم اینو خوب میدونم اگه اتفاقی برای دیانا بیفته من میمیرم.
متوجه تکون خوردن مژه های دیانا شدم دوست داشتم ببینم چیکار میکنه اگه خواب باشم.
قبل این که چشاش رو باز کنه چشام رو بستم.
چند دقیقه گذشته بود ولی خبری از واگنشی از طرف دیانا نبود.
هوفففف چیه فکر کردی چیکار میکنه هیچ کار.
نا امید چشام رو باز کردم که دوتا تیله مشکی جلوی چشام بود یهو گودی چشاشش بزرگ شد و ازم فاصله گرفت با تته پته گفت.
(دیانا)ال...الان...بگم...یه چیزی رو....رو صورتت...بود...میخواستم...بر...برش دارم...باور....باور میگنی؟
با بدجنسی لبخند شیطونی زدم و گفتم.
(من)نوچ.
اب دهنش رو قورت داد و چشم ازم گرفت.
خندی کردم و گفتم.
(من)دیانا؟
(دیانا)چیه؟
از دستم اعصبی شده بود.
(من)تشنمه آب میخوام.
(دیانا)اب نداریم.
(من) واقعا؟
بهم خیره شد و بعد چند ثانیه از جاش بلند شد و به سمت مینی یخچال کوچیک نکار تخت رفت و بعد چند لحظه با یه لیوان آب برگشت سمتم لیوان اب رو گرفت سمتم و قبل این که بگیرمش گفتم..
(من)نداشتیم که..
لیوان رو از دستم فاصله داد و یکی از ابرو هاش رو داد بالا.
خندیدم و گفتم
(من)اع باش بابا اومدی از من مراقبت کنی یا شکنجم بدی؟
(دیانا)دوتاش
لیوان آب رو داد دستم و دوباره روی صندلی نشست.
پارت_۴۱
ارسلان.
به صورت که قرق خواب بود خیره شدم.
نمیدونم کار درستی کردم یا ن.
فقط اینو میدونم که باید خبر دار میشد.
باید میفهمید تا اگه یه وقت کامران ظاهر شد بدونه من نیستم تا زیاد توی شک نره.
نمیدونم کامران چی توی سرش میگذره و میخواد چیکار کنه.
هر چی هست امید وارم بلای سر دیانا نیاره.
هیچ چی رو ندونم اینو خوب میدونم اگه اتفاقی برای دیانا بیفته من میمیرم.
متوجه تکون خوردن مژه های دیانا شدم دوست داشتم ببینم چیکار میکنه اگه خواب باشم.
قبل این که چشاش رو باز کنه چشام رو بستم.
چند دقیقه گذشته بود ولی خبری از واگنشی از طرف دیانا نبود.
هوفففف چیه فکر کردی چیکار میکنه هیچ کار.
نا امید چشام رو باز کردم که دوتا تیله مشکی جلوی چشام بود یهو گودی چشاشش بزرگ شد و ازم فاصله گرفت با تته پته گفت.
(دیانا)ال...الان...بگم...یه چیزی رو....رو صورتت...بود...میخواستم...بر...برش دارم...باور....باور میگنی؟
با بدجنسی لبخند شیطونی زدم و گفتم.
(من)نوچ.
اب دهنش رو قورت داد و چشم ازم گرفت.
خندی کردم و گفتم.
(من)دیانا؟
(دیانا)چیه؟
از دستم اعصبی شده بود.
(من)تشنمه آب میخوام.
(دیانا)اب نداریم.
(من) واقعا؟
بهم خیره شد و بعد چند ثانیه از جاش بلند شد و به سمت مینی یخچال کوچیک نکار تخت رفت و بعد چند لحظه با یه لیوان آب برگشت سمتم لیوان اب رو گرفت سمتم و قبل این که بگیرمش گفتم..
(من)نداشتیم که..
لیوان رو از دستم فاصله داد و یکی از ابرو هاش رو داد بالا.
خندیدم و گفتم
(من)اع باش بابا اومدی از من مراقبت کنی یا شکنجم بدی؟
(دیانا)دوتاش
لیوان آب رو داد دستم و دوباره روی صندلی نشست.
پارت_۴۱
۵.۸k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.