do not leave me
do not leave me
☆p10
ویو ات
ات: بابا میزاری برم بیرون
پدر ات: نه دخترم نمیشع نمی خوام دوباره اتفاقی برات بیوفته
ات: بابا جون لطفا
پدر ات: ات گفتم نه
بعد از کلی اصرار بالاخره بابامو راضی کردم که بزاره برم بیرون ولی خوب چرا می خواستم برم بیرون با اینکه میدونستم ممکن هر لحظه پیدام کنه خوب دیشب خیلی به دوستام فکر کردم و گفتم شاید بتونم نجاتشون بدم
لباسمو پوشیدم و سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت امارت ماشین و تو جنگل کنار کلی درخت پارک کردمو ( حتما الان یه سوال پیش میاد ات که ۱۶ سالش بود چجوری رانندگی بلد بود پدر ات از ۱۴ سالگی به ات رانندگی یاد میداد) از پنجره اتاق خدمتکارا وارد امارت شدم همینکه برگشم دیدم میسث بهم خیره شده یهو با گریه پرید بغلم
میسو: ا.... ات لط..... لطفا فرار کن
ات: چرا؟ چیشده
میسو: او... اون اینجاست
فلش بک به زمانی که ات فرار کرده بود
ویو کوک
صبح از خواب پاشدم دیدم ات کنارم نیست گوشیم و ورداشتم دیدم ساعت ۷ صبح با خودم فک کردم شاید ات رفته حموم برا همین رفتم سمت حموم و دیدم سر و صدا میاد لبخند زدم و وارد شدم دیدم ات پشت به من وایستاده رفتم محکم از پشت بغلش کردم ولی همین که برگشت دیدم هه سو ولش کردم و رفتم حولمو گرفتم و دور خودم پیچیدم
کوک: تو اینجا چه غلطی میکنی ات کو( با داد)
هه سو: به من چه خودت امدی بغلم کردی اون دختره هم گفت از یه پسره دیگه خوشش امده و دیشب فرار کرد
با حرفی که زد قلبم وایستاد ات همچین کاری نمیکنه
کوک: این غیر ممکن ات همچین کاری نمیکنه
هه سو: هه چی فکر کردی فکر کردی عاشقت حتی به من گفت بهت بگم دنبالش نری چون میخواد یع زندگی جدید بساز
با حرفهایی که هه سو زد از حمام امدم بیرون و رفتم لباسمو پوشیدمو رفتم سمت امارت رفتم تو اتاقمو همچیو را تهیونگ تعریف کردم تهیونگم گفت با میرا وارد رابطه شده یجورایی بهش حسودی میکردم اخه چرا ات باید با من همچین کاری کنه زندش نمیزارم هم اونو هم دوست پسرشو میکشم
کوک: هیونگ میشه ات و برام پیدا کنی
تهیونگ: اره چرا که نه
رفتم پایین تا از اون دوستای احمقش بپرسم میدونن دوس پسر ات کیه وای خوب یکیشون زیادی بلبل زبون بود فک کنم کتت می خواستو خوب انقدر زدمش که کلا چیزی ازش باقی نموند
رفتم بالا تو اتاقمو شروع به کردم به مشروب خوردن که تهیونگ امد
تهیونگ: کوک خونه مامان باباشه
کوک: هنین الان میریم اونجا
تهیوتگ: باشه
پایان فلش بک
میسو: اوهق اون انقدر لیا رو زد که بیهوش شد به ما گفت که دوسپسرت کیه و گفت اگر هق پیدات کنه میکشتت ( با گریه شدید)
ات: باشت عزیزم اروم باش لیا کجاست
میسو: اون جا رو تخت خوابیده
ات: باشع الان لیا رو میگیریمو برمیگردیم خونه
میسو: ب هق باشه
با عجله لیا رو بغل کردیمو از خونه بردیمش بیرون و سوار ماشین شدیمو.....
این پارتم تموم شد امید وارم خوشتون بیاد💜
☆p10
ویو ات
ات: بابا میزاری برم بیرون
پدر ات: نه دخترم نمیشع نمی خوام دوباره اتفاقی برات بیوفته
ات: بابا جون لطفا
پدر ات: ات گفتم نه
بعد از کلی اصرار بالاخره بابامو راضی کردم که بزاره برم بیرون ولی خوب چرا می خواستم برم بیرون با اینکه میدونستم ممکن هر لحظه پیدام کنه خوب دیشب خیلی به دوستام فکر کردم و گفتم شاید بتونم نجاتشون بدم
لباسمو پوشیدم و سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت امارت ماشین و تو جنگل کنار کلی درخت پارک کردمو ( حتما الان یه سوال پیش میاد ات که ۱۶ سالش بود چجوری رانندگی بلد بود پدر ات از ۱۴ سالگی به ات رانندگی یاد میداد) از پنجره اتاق خدمتکارا وارد امارت شدم همینکه برگشم دیدم میسث بهم خیره شده یهو با گریه پرید بغلم
میسو: ا.... ات لط..... لطفا فرار کن
ات: چرا؟ چیشده
میسو: او... اون اینجاست
فلش بک به زمانی که ات فرار کرده بود
ویو کوک
صبح از خواب پاشدم دیدم ات کنارم نیست گوشیم و ورداشتم دیدم ساعت ۷ صبح با خودم فک کردم شاید ات رفته حموم برا همین رفتم سمت حموم و دیدم سر و صدا میاد لبخند زدم و وارد شدم دیدم ات پشت به من وایستاده رفتم محکم از پشت بغلش کردم ولی همین که برگشت دیدم هه سو ولش کردم و رفتم حولمو گرفتم و دور خودم پیچیدم
کوک: تو اینجا چه غلطی میکنی ات کو( با داد)
هه سو: به من چه خودت امدی بغلم کردی اون دختره هم گفت از یه پسره دیگه خوشش امده و دیشب فرار کرد
با حرفی که زد قلبم وایستاد ات همچین کاری نمیکنه
کوک: این غیر ممکن ات همچین کاری نمیکنه
هه سو: هه چی فکر کردی فکر کردی عاشقت حتی به من گفت بهت بگم دنبالش نری چون میخواد یع زندگی جدید بساز
با حرفهایی که هه سو زد از حمام امدم بیرون و رفتم لباسمو پوشیدمو رفتم سمت امارت رفتم تو اتاقمو همچیو را تهیونگ تعریف کردم تهیونگم گفت با میرا وارد رابطه شده یجورایی بهش حسودی میکردم اخه چرا ات باید با من همچین کاری کنه زندش نمیزارم هم اونو هم دوست پسرشو میکشم
کوک: هیونگ میشه ات و برام پیدا کنی
تهیونگ: اره چرا که نه
رفتم پایین تا از اون دوستای احمقش بپرسم میدونن دوس پسر ات کیه وای خوب یکیشون زیادی بلبل زبون بود فک کنم کتت می خواستو خوب انقدر زدمش که کلا چیزی ازش باقی نموند
رفتم بالا تو اتاقمو شروع به کردم به مشروب خوردن که تهیونگ امد
تهیونگ: کوک خونه مامان باباشه
کوک: هنین الان میریم اونجا
تهیوتگ: باشه
پایان فلش بک
میسو: اوهق اون انقدر لیا رو زد که بیهوش شد به ما گفت که دوسپسرت کیه و گفت اگر هق پیدات کنه میکشتت ( با گریه شدید)
ات: باشت عزیزم اروم باش لیا کجاست
میسو: اون جا رو تخت خوابیده
ات: باشع الان لیا رو میگیریمو برمیگردیم خونه
میسو: ب هق باشه
با عجله لیا رو بغل کردیمو از خونه بردیمش بیرون و سوار ماشین شدیمو.....
این پارتم تموم شد امید وارم خوشتون بیاد💜
۵.۳k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.