مافیای من p4
a,t
بازم یه روز تکراری دیگه...بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین....بعد سلام کردن نشستم دور میز...صبحونه رو خوردیم و بالاخره میرفتیم خونه...دیگه خسته شده بودم از بس نقش دوست دخترشو بازی کردم اون که سه تا دوست دختر داره چرا از اونا کمک نمیخواد اهههه...سوار ماشین شدیم و رانندگی کردم..بعد چند مین رسیدیم و پیاده شدم...
کوک:حوصلم سر رفت میای بوکس کار کنیم؟
ات:هر چی شما بگید
a,t
دستکش های بوکس رو دستم کردم من حمله میکردم اون دفاع....بعد یکم خسته ولو شد روی زمین
بطری آبش رو برداشت و خورد و با حولش صورتش رو پاک کرد...
کوک:چیزی نمیخوای؟
ات:مثلا؟
کوک:با دوستات بری بیرون یا کسی رو ببینی؟
ات:خیلی وقت پیش دورشون رو خط کشیدم...چیشده اینک میپرسید؟
کوک:توی این مدت چیزی ازم نخواستی
ات:چون چیزایی که میخواستم رو خودت ازم گرفتی.. با اجازه میرم بالا
کوک:صبر کن*مچ دستش رو میگیره*
ات:*دستم رو از توی دستش کشیدم بیرون* قرار بود بهم دست نزنید
کوک:نمیخواستم بری
ات:میتونستید صدام کنید
کوک:چرا انقدر باهام سردی؟من همه کاری کردم که تو باهام خوب شی ولی نشدی
ات:واقعا نمیدونی چرا؟
کوک:میخواستی منپیش آدمایی باشی که دوست ندارن
ات:مگه الان پیش آدمی هستم که دوسم داره؟
کوک:........
ات:دفعه بعد خواستی گیر بدی بهونه بهتر پیدا کن...
کوک:بهونه نیست...دروغ هم ندارم بهت بگم چون ۲۴ ساعته باهام یه جا زندگی میکنی
ات:چرا گفتی...زیاد همگفتی....برای چی منو میبری خونه ی پدرت خودت کمی پدرت رو هم اضافه میکنی؟ الان قضیه ازدواج رو میخوای چیکار کنی هان؟
ات:سه تا دوست دختر داری چرا...چرا همش منو عذاب میدی؟خوشت میاد؟*عربده*
کوک:صداتو نبر بالا برای من*اینم عربده:/*
ات:جواب سوالمو بده
کوک:م..من...فقد
ات:تو فقد چی ها؟به هر حال کشش نمیدم...دیگه زمانت داره تموم میشه
کوک:منظورت چیه؟
ات:گفتی وقتی چهار سال گذشته میتونم برم...چند هفته دیگه چهار سال میشه
کوک:.ک..کی؟
ات:قرار داد توی اتاق خودته...شب خوش جئون!
a,t
بازم بحث تکراری روز تکراری زندکی تکراری خسته شدم...چهار سال برام مث جهنم گذشت...هوف ات نگران نباش چند هفته دیگه از شر این و خانوادش راحت میشی...
jk
به کل یادم رفته بود..درسته... ۴ سال گذشت و عشق یه طرفه من تباه شد...و چند هفته دیگه همین عشقم رو دیگه از نزدیک هم نمیتونم ببینم...
بازم یه روز تکراری دیگه...بلند شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم پایین....بعد سلام کردن نشستم دور میز...صبحونه رو خوردیم و بالاخره میرفتیم خونه...دیگه خسته شده بودم از بس نقش دوست دخترشو بازی کردم اون که سه تا دوست دختر داره چرا از اونا کمک نمیخواد اهههه...سوار ماشین شدیم و رانندگی کردم..بعد چند مین رسیدیم و پیاده شدم...
کوک:حوصلم سر رفت میای بوکس کار کنیم؟
ات:هر چی شما بگید
a,t
دستکش های بوکس رو دستم کردم من حمله میکردم اون دفاع....بعد یکم خسته ولو شد روی زمین
بطری آبش رو برداشت و خورد و با حولش صورتش رو پاک کرد...
کوک:چیزی نمیخوای؟
ات:مثلا؟
کوک:با دوستات بری بیرون یا کسی رو ببینی؟
ات:خیلی وقت پیش دورشون رو خط کشیدم...چیشده اینک میپرسید؟
کوک:توی این مدت چیزی ازم نخواستی
ات:چون چیزایی که میخواستم رو خودت ازم گرفتی.. با اجازه میرم بالا
کوک:صبر کن*مچ دستش رو میگیره*
ات:*دستم رو از توی دستش کشیدم بیرون* قرار بود بهم دست نزنید
کوک:نمیخواستم بری
ات:میتونستید صدام کنید
کوک:چرا انقدر باهام سردی؟من همه کاری کردم که تو باهام خوب شی ولی نشدی
ات:واقعا نمیدونی چرا؟
کوک:میخواستی منپیش آدمایی باشی که دوست ندارن
ات:مگه الان پیش آدمی هستم که دوسم داره؟
کوک:........
ات:دفعه بعد خواستی گیر بدی بهونه بهتر پیدا کن...
کوک:بهونه نیست...دروغ هم ندارم بهت بگم چون ۲۴ ساعته باهام یه جا زندگی میکنی
ات:چرا گفتی...زیاد همگفتی....برای چی منو میبری خونه ی پدرت خودت کمی پدرت رو هم اضافه میکنی؟ الان قضیه ازدواج رو میخوای چیکار کنی هان؟
ات:سه تا دوست دختر داری چرا...چرا همش منو عذاب میدی؟خوشت میاد؟*عربده*
کوک:صداتو نبر بالا برای من*اینم عربده:/*
ات:جواب سوالمو بده
کوک:م..من...فقد
ات:تو فقد چی ها؟به هر حال کشش نمیدم...دیگه زمانت داره تموم میشه
کوک:منظورت چیه؟
ات:گفتی وقتی چهار سال گذشته میتونم برم...چند هفته دیگه چهار سال میشه
کوک:.ک..کی؟
ات:قرار داد توی اتاق خودته...شب خوش جئون!
a,t
بازم بحث تکراری روز تکراری زندکی تکراری خسته شدم...چهار سال برام مث جهنم گذشت...هوف ات نگران نباش چند هفته دیگه از شر این و خانوادش راحت میشی...
jk
به کل یادم رفته بود..درسته... ۴ سال گذشت و عشق یه طرفه من تباه شد...و چند هفته دیگه همین عشقم رو دیگه از نزدیک هم نمیتونم ببینم...
۳۸.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.