پارت12
اونا نهارشون رو خوردن
بومگیو:ممنون بابت غذا
سویون:نوش جونت(با لبخند)
***
اونا میز ناهار رو مرتب کردند و یونجون و بومگیو هر کدوم رفتن خونه ی خودشون
سویون بعد رفتن اون دوتا:سوبین...
سوبین:جان سوبین؟
سویون:تو از یونجون خوشت میاد؟
سوبین:اگه ناراحت نمیشی...آره دوستش دارم
سویون:چرا ناراحت بشم؟بیشتر خوشحال هم شدم
پس...از فردا باهاش برو سر قرار
سوبین تعجب کرد:به این زودی؟
سویون:نه وایستا وقتی 100 سالت شد برو سر قرار
سوبین خندید و بعد این مکالمه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد
بالاخره شب شد
سوبین به تختش رفته بود ولی یک سوال ذهنش رو درگیر کرده بود...که اگه با یونجون بره سر قرار پس سویون چی میشه؟قراره تنها بمونه؟ و سوبین با این افکار خوابید
(صبح روز بعد)
بومگیو:ممنون بابت غذا
سویون:نوش جونت(با لبخند)
***
اونا میز ناهار رو مرتب کردند و یونجون و بومگیو هر کدوم رفتن خونه ی خودشون
سویون بعد رفتن اون دوتا:سوبین...
سوبین:جان سوبین؟
سویون:تو از یونجون خوشت میاد؟
سوبین:اگه ناراحت نمیشی...آره دوستش دارم
سویون:چرا ناراحت بشم؟بیشتر خوشحال هم شدم
پس...از فردا باهاش برو سر قرار
سوبین تعجب کرد:به این زودی؟
سویون:نه وایستا وقتی 100 سالت شد برو سر قرار
سوبین خندید و بعد این مکالمه هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد
بالاخره شب شد
سوبین به تختش رفته بود ولی یک سوال ذهنش رو درگیر کرده بود...که اگه با یونجون بره سر قرار پس سویون چی میشه؟قراره تنها بمونه؟ و سوبین با این افکار خوابید
(صبح روز بعد)
۵۸۱
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.