عمارت ارباب جعون
#عمارت_ارباب_جعون
Part: 26
چشام رو با صدا زد های یه نفر باز کردم که دیدم جونکوکه،
+ چی شده؟(خوابالود)
_ اون وو داره گریه میکنه ،
+خب برو ساکتش کن،(خوابآلود )
_ تو رو میخواد،
+اَححح، باشه ،
از جام بلند شدم و رفتم بیرون که اون و چسبید بهم ،
÷ خاله جون ،
+چی شده اون وو؟
÷ فکر کردم تنهام گذاشتین، مثل مامان و بابام،(گریه)
+اون وو عزیزم من تنهات نمیزارم ،(میشینه تا هم قد اون وو بشه و بغلش میکنه و سرش رو ناز میکنه)
÷ ممنون که تنهام نذاشتین،
+اون وو،
_ ات دیگه بسه من گشنمه ،
+باشه بابا شکمو،
+خب اون وو بیا بریم شام بخوریم،
دست اون وو رو گرفتم و با جونکوک رفتیم پایین،
شام رو خوردیم،
و با اون وو برگشتم اتاقم جونکوک هم رفت دفترش تا به پرونده هاش برسه ،
+خب اون وو جان بهتره که بخوابیم،
÷ هوم اره ، راستی خاله ....
+بله؟
÷ میتونم مامان صداتون کنم؟
+ مامان؟
÷ اره ،
+ اون وو میدونی که من نمیتونم مثل مادرت جاش رو پر کنم و.......
÷ میدونم ولی شما خیلی بامن مهربونین و من دوست دارم که بهتون بگم مامان میشه؟
+ اگه دوست داری باشه،
÷ مرسی مامان جون،(پرید بغل ات)
+ خب دیگه باید بخوابیم ،
÷ هوم،
پرش زمانی به صبح :
با صدا زدن ها و تکون دادن های یکی بلند شدم ،
÷ مامان مامان ، مامان جون،
+ بله اون وو جان،(خوابآلود )
÷ من گشنمه،
+ آه، باشه الان وایسا لباسام رو عوض کنم ،
÷ هوم،
رفتم از تو کمد یه لباس برداشتم و پوشیدم(عکس میدم)
و بعد با اون وو رفتیم پایین تا صبحونه بخوره،که جونکوک زو با یه پرونده رو میز دیدم،
رفتم سمت جونکوک،
+آقا خوشگله چرا پکری؟
_( سرش رو اورد بالا) آااا ات ، اون وو، سلام ببخشید حواسم نبود،
÷ مامانی ....
_ مامانی؟ ات اون وو الان به کی گفت مامانی؟
+ به من،
_ ها؟
+ جونکوک خواهش میکنم ، من همیشه دلم یه بچه ی کیوت مثل اون وو رو میخواست،
_ اگه اینجوریه به منم باید بگه بابا!
÷ واقعا میتونم(ذوق)
_ اره، حالا بپر بغل بابایی(دستش رو باز کرد)
اون وو با سرعت زیاد پرید بغل جونکوک واقعا به جونکوک بابا بودن میومد،
^ وایسین ببینم اینجا چخبره(داد)
_ اوی نره خر نمیبینی ادم اینجاست سلامت کو،
^ همینمون کن بود از دیروز اوردینش اینجا یه بچه ی یتیم رو حالا هم بهتون میگه مامان و بابا،(حرصی )
دیدم جونکوک اومد طرفم و اون وو رو داد بهم و رفت طرف چیسو،
_ کسی از تو نظر نخواست هر*زه ، چند بار بهت گفتم من از روی علاقه با تو ازدواج نکردم که بخوام الان به نظر های چرت ت گوش بدم میفهمی(عربده )
÷(گریع)هق، هق،
_ اون وو،
÷ با...باییی، (گریه)
اون از بغلم دراورد و رفت طرف جونکوک،
÷ همش تقصیره منه،(گریه)
_ نه پسرم اصلا تقصیر تو نیست تقصیره این هر*زس،
÷ هق هق(گریه)
جونکوک اون وو رو بغل کرد و دستم رو گرفت و کشید حیاط ....
ادامه دارد....
Part: 26
چشام رو با صدا زد های یه نفر باز کردم که دیدم جونکوکه،
+ چی شده؟(خوابالود)
_ اون وو داره گریه میکنه ،
+خب برو ساکتش کن،(خوابآلود )
_ تو رو میخواد،
+اَححح، باشه ،
از جام بلند شدم و رفتم بیرون که اون و چسبید بهم ،
÷ خاله جون ،
+چی شده اون وو؟
÷ فکر کردم تنهام گذاشتین، مثل مامان و بابام،(گریه)
+اون وو عزیزم من تنهات نمیزارم ،(میشینه تا هم قد اون وو بشه و بغلش میکنه و سرش رو ناز میکنه)
÷ ممنون که تنهام نذاشتین،
+اون وو،
_ ات دیگه بسه من گشنمه ،
+باشه بابا شکمو،
+خب اون وو بیا بریم شام بخوریم،
دست اون وو رو گرفتم و با جونکوک رفتیم پایین،
شام رو خوردیم،
و با اون وو برگشتم اتاقم جونکوک هم رفت دفترش تا به پرونده هاش برسه ،
+خب اون وو جان بهتره که بخوابیم،
÷ هوم اره ، راستی خاله ....
+بله؟
÷ میتونم مامان صداتون کنم؟
+ مامان؟
÷ اره ،
+ اون وو میدونی که من نمیتونم مثل مادرت جاش رو پر کنم و.......
÷ میدونم ولی شما خیلی بامن مهربونین و من دوست دارم که بهتون بگم مامان میشه؟
+ اگه دوست داری باشه،
÷ مرسی مامان جون،(پرید بغل ات)
+ خب دیگه باید بخوابیم ،
÷ هوم،
پرش زمانی به صبح :
با صدا زدن ها و تکون دادن های یکی بلند شدم ،
÷ مامان مامان ، مامان جون،
+ بله اون وو جان،(خوابآلود )
÷ من گشنمه،
+ آه، باشه الان وایسا لباسام رو عوض کنم ،
÷ هوم،
رفتم از تو کمد یه لباس برداشتم و پوشیدم(عکس میدم)
و بعد با اون وو رفتیم پایین تا صبحونه بخوره،که جونکوک زو با یه پرونده رو میز دیدم،
رفتم سمت جونکوک،
+آقا خوشگله چرا پکری؟
_( سرش رو اورد بالا) آااا ات ، اون وو، سلام ببخشید حواسم نبود،
÷ مامانی ....
_ مامانی؟ ات اون وو الان به کی گفت مامانی؟
+ به من،
_ ها؟
+ جونکوک خواهش میکنم ، من همیشه دلم یه بچه ی کیوت مثل اون وو رو میخواست،
_ اگه اینجوریه به منم باید بگه بابا!
÷ واقعا میتونم(ذوق)
_ اره، حالا بپر بغل بابایی(دستش رو باز کرد)
اون وو با سرعت زیاد پرید بغل جونکوک واقعا به جونکوک بابا بودن میومد،
^ وایسین ببینم اینجا چخبره(داد)
_ اوی نره خر نمیبینی ادم اینجاست سلامت کو،
^ همینمون کن بود از دیروز اوردینش اینجا یه بچه ی یتیم رو حالا هم بهتون میگه مامان و بابا،(حرصی )
دیدم جونکوک اومد طرفم و اون وو رو داد بهم و رفت طرف چیسو،
_ کسی از تو نظر نخواست هر*زه ، چند بار بهت گفتم من از روی علاقه با تو ازدواج نکردم که بخوام الان به نظر های چرت ت گوش بدم میفهمی(عربده )
÷(گریع)هق، هق،
_ اون وو،
÷ با...باییی، (گریه)
اون از بغلم دراورد و رفت طرف جونکوک،
÷ همش تقصیره منه،(گریه)
_ نه پسرم اصلا تقصیر تو نیست تقصیره این هر*زس،
÷ هق هق(گریه)
جونکوک اون وو رو بغل کرد و دستم رو گرفت و کشید حیاط ....
ادامه دارد....
۶۶۷
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.