فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 26
سریع بدون اینکه حرفی بزنه رفتم تو اتاق و کلید درو برداشتم و خواستم برم بیرون (اها یادم رفت بگم ا/ت صبحی لباساشو عوض کرد ولبسای خودشوپوشید)
رفتم بیرون که شوگا اومد دنبال وگفت:ببخشید نمیدونستم اینقدر برات مهمه معذرت میخوام وایسا بیا بریم وسایلمونو جمع کنیم و باهم بریم
گفتم:برو بابا و خواستم برم که گفت:ببین من از کسی تاحالا خواهش نکردم ولی ازتو خواهش میکنمئصب کن باهم بریم معلوم نیست توی این جاده چه اتفاقایی بیوفته لطفا وایسا .....وایسادم وگفتم:سریع برو وسایلتو جمع کن و بیا بریم
(دقایقی بعد)
سوار ماشین شدیم تا وسط راه من هیچی نگفتم شوگاهم چیزی نگفت اما یهو وسط راه شروع به حرف زدن کردم و با صدای اروم گفتم:اون حرفی که زدی راست بود؟
گفت :کدوم حرف؟
گفتم:اینکه گفتی ازم خوشت اومده
گفت:خ ....خب ا..رهه
شوکه شدم واداف...اک مگه میشه پسری به این سردی و مغروری از من ؛اونم از من خوشش بیاد:/
با تعجب پرسیدم:داری جدی میگی یا برای محض شوخی؟
گفت:من با تو شوخی دارم توی اون نگاه اول با اون دیوونه بازی هات دلمو بردی (خنده)
با خودم گفتم:خدا به خیر بگذرونه ؛خدایا خودت رحم کن
پرسید :خب من بهت اعتراف کردم توچی اعتراف کن
گفتم:چیزی واسه اعتراف کردن نیست اوکی؟
گفت:یعنی تو از من خوشت نمیاد؟
گفتم:من فقط به عنوان دوست نگاهت میکنم نه به عنوان پارتنر
(از دید شوگا)
قلبم درد گرفت اما به روز ندادم ای کاش این اعتراف را نمیکردم ؛ای کاش اون بوسه رو روی لباهاش نمیزم من عاشق اون شدم ولی اون منو به عنوان دوست میبینه واقعا که برای خودم متاسفم دیگه با ا/ت مجبورم به خاطر غرور لعنتیم سرد برخورد گنم ....تا خونشون رسوندمش و توی راه اصلا درباره هیچیز دیگ حرف نزدیم خداحافظی کرد و رفت همچنان نگاش میکردم به کسی که عاشقش بودم نگاه میکردم روشو برگردوند و گفت:چرا نمیری؟
گفتم:تو برو تو منم میرم
گفت:باشه و در بازکرد و رفت داخل و من رفتم ....
منتظر پارت بعد باشید:)
پارت بعد جالب میشهه ها ها ها
رفتم بیرون که شوگا اومد دنبال وگفت:ببخشید نمیدونستم اینقدر برات مهمه معذرت میخوام وایسا بیا بریم وسایلمونو جمع کنیم و باهم بریم
گفتم:برو بابا و خواستم برم که گفت:ببین من از کسی تاحالا خواهش نکردم ولی ازتو خواهش میکنمئصب کن باهم بریم معلوم نیست توی این جاده چه اتفاقایی بیوفته لطفا وایسا .....وایسادم وگفتم:سریع برو وسایلتو جمع کن و بیا بریم
(دقایقی بعد)
سوار ماشین شدیم تا وسط راه من هیچی نگفتم شوگاهم چیزی نگفت اما یهو وسط راه شروع به حرف زدن کردم و با صدای اروم گفتم:اون حرفی که زدی راست بود؟
گفت :کدوم حرف؟
گفتم:اینکه گفتی ازم خوشت اومده
گفت:خ ....خب ا..رهه
شوکه شدم واداف...اک مگه میشه پسری به این سردی و مغروری از من ؛اونم از من خوشش بیاد:/
با تعجب پرسیدم:داری جدی میگی یا برای محض شوخی؟
گفت:من با تو شوخی دارم توی اون نگاه اول با اون دیوونه بازی هات دلمو بردی (خنده)
با خودم گفتم:خدا به خیر بگذرونه ؛خدایا خودت رحم کن
پرسید :خب من بهت اعتراف کردم توچی اعتراف کن
گفتم:چیزی واسه اعتراف کردن نیست اوکی؟
گفت:یعنی تو از من خوشت نمیاد؟
گفتم:من فقط به عنوان دوست نگاهت میکنم نه به عنوان پارتنر
(از دید شوگا)
قلبم درد گرفت اما به روز ندادم ای کاش این اعتراف را نمیکردم ؛ای کاش اون بوسه رو روی لباهاش نمیزم من عاشق اون شدم ولی اون منو به عنوان دوست میبینه واقعا که برای خودم متاسفم دیگه با ا/ت مجبورم به خاطر غرور لعنتیم سرد برخورد گنم ....تا خونشون رسوندمش و توی راه اصلا درباره هیچیز دیگ حرف نزدیم خداحافظی کرد و رفت همچنان نگاش میکردم به کسی که عاشقش بودم نگاه میکردم روشو برگردوند و گفت:چرا نمیری؟
گفتم:تو برو تو منم میرم
گفت:باشه و در بازکرد و رفت داخل و من رفتم ....
منتظر پارت بعد باشید:)
پارت بعد جالب میشهه ها ها ها
۱.۲k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.