(دستیار من)
(دستیار من)
پارت : ۸
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
ویو جیمین :
بالاخره اولین روز کاری تموم شد .
ساعت ۶ بود .
کسی دستش رو روی شونم گذاشت . هانا بود
- خب میتونیم بریم ، شیفت عوض میشه
- میتونم یه درخواستی ازت داشته باشم ؟
- البته
- میتونم پیش تو زندگی کنم ؟
امیدوار بودم قبول کنه ، کمی مکث کرد و بعد جواب داد :
- چرا ؟
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم ، کلی مشکل برام توی این یک ماه ایجاد شده بود و نمیخواستم چیزی بهش بگم :
- خب میدونی ، یکم پیچیده اس
- مشکلی نیست میتونی بمونی
- خیلی ممنون
بلندم کرد و با هم رفتیم خونش .
وقتی وارد خونه شدیم بوی خوبی به مشامم خورد ، انگار یکی از قبل غذا درست کرده بود .
- مامان ، مهمون داریم
من رو روی مبل نشوند و رفت ، نمیدونم کجا ، خب نابینام نمیتونم ببینم که کجا میره ، به این فکر کردم که کاشکی اون موقع که پولش و امکاناتش رو داشتم چشمام رو عمل میکردم ، شاید بهتر میشد.
اما همش تقصیر کله شق بازی های خودمه .
ویو هانا :
رفتم توی آشپزخونه
- مامانننننننننن
- داد نزدن کنارتم
- مهمون داریم
- کیه ؟
- خودت ببین
و کمی از سیب زمینی های سرخ شده خوردم
مامانم بعد از نگاه کردن پذیرایی گفت :
- اینکه همون...
- میدونم ، ماجرا طولانیه چیزی نپرس ، فقط اینو بدون که اون اینجا میمونه
- سلقیه غذاییش چیه ؟
- ها ؟
- یعنی چه غذا هایی رو بیشتر ترجیح میده و دوست داره
- مگه من غیب گو ام
- غذای تند میخوره؟
- فکر کنم
- حساسیت داره ؟
- نمیدونم
- گیاهی دوست داره یا گوشتی ؟
- بسه دیگه
رفتم بیرون آشپزخونه ، البته کلی هم سیب زمینی دزدی کردم.
نشستم کنارش و کمی سیب زمینی بهش دادم :
- بخور ، خوشمزه است
سرشو تکون داد و مشغول خوردن شد.
بعد از اینکه سیب زمینی ها تموم شد تازه مامانم فهمید که سیب زمینی هارو خوردیم شروع کرد به داد زدن و دست جیمین رو گرفتم و فرار کردیم داخل اتاقم .
دو سال بعد...
بالاخره تونستیم جیمین رو راضی کنیم که چشماش رو عمل کنه و اون هم راضی شد.
بعد از اون موقع چیزای زیادی رو بهش نشون دادم که تا حالا ندیده بود.
یکروز تصمیم گرفتیم بریم پیک نیک .
داخل سبد انواع کیک و شیرینی به همراه کمی آب جو فقط برای جیمین ، چای کیسه و آب جوش گذاشتم.
جیمین هم زیر انداز رو برداشت....
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
پارت : ۸
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
ویو جیمین :
بالاخره اولین روز کاری تموم شد .
ساعت ۶ بود .
کسی دستش رو روی شونم گذاشت . هانا بود
- خب میتونیم بریم ، شیفت عوض میشه
- میتونم یه درخواستی ازت داشته باشم ؟
- البته
- میتونم پیش تو زندگی کنم ؟
امیدوار بودم قبول کنه ، کمی مکث کرد و بعد جواب داد :
- چرا ؟
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم ، کلی مشکل برام توی این یک ماه ایجاد شده بود و نمیخواستم چیزی بهش بگم :
- خب میدونی ، یکم پیچیده اس
- مشکلی نیست میتونی بمونی
- خیلی ممنون
بلندم کرد و با هم رفتیم خونش .
وقتی وارد خونه شدیم بوی خوبی به مشامم خورد ، انگار یکی از قبل غذا درست کرده بود .
- مامان ، مهمون داریم
من رو روی مبل نشوند و رفت ، نمیدونم کجا ، خب نابینام نمیتونم ببینم که کجا میره ، به این فکر کردم که کاشکی اون موقع که پولش و امکاناتش رو داشتم چشمام رو عمل میکردم ، شاید بهتر میشد.
اما همش تقصیر کله شق بازی های خودمه .
ویو هانا :
رفتم توی آشپزخونه
- مامانننننننننن
- داد نزدن کنارتم
- مهمون داریم
- کیه ؟
- خودت ببین
و کمی از سیب زمینی های سرخ شده خوردم
مامانم بعد از نگاه کردن پذیرایی گفت :
- اینکه همون...
- میدونم ، ماجرا طولانیه چیزی نپرس ، فقط اینو بدون که اون اینجا میمونه
- سلقیه غذاییش چیه ؟
- ها ؟
- یعنی چه غذا هایی رو بیشتر ترجیح میده و دوست داره
- مگه من غیب گو ام
- غذای تند میخوره؟
- فکر کنم
- حساسیت داره ؟
- نمیدونم
- گیاهی دوست داره یا گوشتی ؟
- بسه دیگه
رفتم بیرون آشپزخونه ، البته کلی هم سیب زمینی دزدی کردم.
نشستم کنارش و کمی سیب زمینی بهش دادم :
- بخور ، خوشمزه است
سرشو تکون داد و مشغول خوردن شد.
بعد از اینکه سیب زمینی ها تموم شد تازه مامانم فهمید که سیب زمینی هارو خوردیم شروع کرد به داد زدن و دست جیمین رو گرفتم و فرار کردیم داخل اتاقم .
دو سال بعد...
بالاخره تونستیم جیمین رو راضی کنیم که چشماش رو عمل کنه و اون هم راضی شد.
بعد از اون موقع چیزای زیادی رو بهش نشون دادم که تا حالا ندیده بود.
یکروز تصمیم گرفتیم بریم پیک نیک .
داخل سبد انواع کیک و شیرینی به همراه کمی آب جو فقط برای جیمین ، چای کیسه و آب جوش گذاشتم.
جیمین هم زیر انداز رو برداشت....
♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️♠️♣️
۶.۰k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.