پارت ۹
رو تخت دراز کشیدم و به خواب رفتم
ویو جیمین:
عاحح این دختر بدنش خوبه وقتی توش بودم گرما و تنگیش فوق العاده بود...
داشتم داشتم تیشرتمو می پوشیدم که در اتاقم زده شد
جیمین: بیا
در آروم باز شد سولی آروم آروم اومد تو هع چقدر ترسوعه
سولی: ا ... ارباب اومدم اتاقتون و تمیز کنم اگه اشکالی نداره....
جیمین:ا/ت کو پس؟؟؟ قرار بود اون تمیز کنه؟
سولی: ا... ا/ت خسته بود گفتم استراحت کنه
آروم برگشتم سمتش
جیمین: من گفتم استراحت کنه؟؟؟
سولی : اما...
جیمین : من گفتم استراحت کنههههه؟ (داد)
سکوت کرد انگار لال شده بود بدبخت
ا/ت ویو:
با صدای دادی که شنیدم از خواب پریدم
لعنتی چشه نکنه داره بخاطر من سر سولی داد میکشه
خواستم از جام بلند شم که دلم تیر کشید آخی گفتم اما به دردم توجه نکردم از اتاق خارج شدم و سمت اتاق ارباب رفتم وقتی رسیدم سولی رو دم در دیدم که رو به روی ارباب ایستاده بود تا متوجه حضورم شدن برگشتن سمتم ارباب خیلی ترسناک نگام می کرد راستش ترسیده بودم
جیمین : کی بهت اجازه داد بری استراحت؟؟؟ هااا؟
ا/ت : ارباب دلم درد می کرد به خاطر همین یکم گفتم استراحت کنم ولی دیگه نیاز نیست سولی تو برو خودم انجامش میدم
سولی : اما....
جیمین : گمشوووو(داد )
سولی نگاه غمگینی بهم کرد و رفت
نگاهی به ارباب کردم که اومد مچ دستم و گرفت و داخل اتاق پرتم کرد که رو زمین افتادم آخی گفتم که اومد داخل روبروم وایستاد و انگشتشو به نشانه تهدید بالا آورد
جیمین : اتاق و خوب تمیز می کنی اگه ببینم حتی یجاش خاک ببینم اونموقع اتفاق چند ساعت پیش میوفته( منظورش تنبیه ا/ت بود) ....وقتی اینو گفت بدنمو از ترس لرزید که از چشمش دور نموند
بیا پایین سوپرایز دارم براتون هووووو
و تمام😂😂😂
ویو جیمین:
عاحح این دختر بدنش خوبه وقتی توش بودم گرما و تنگیش فوق العاده بود...
داشتم داشتم تیشرتمو می پوشیدم که در اتاقم زده شد
جیمین: بیا
در آروم باز شد سولی آروم آروم اومد تو هع چقدر ترسوعه
سولی: ا ... ارباب اومدم اتاقتون و تمیز کنم اگه اشکالی نداره....
جیمین:ا/ت کو پس؟؟؟ قرار بود اون تمیز کنه؟
سولی: ا... ا/ت خسته بود گفتم استراحت کنه
آروم برگشتم سمتش
جیمین: من گفتم استراحت کنه؟؟؟
سولی : اما...
جیمین : من گفتم استراحت کنههههه؟ (داد)
سکوت کرد انگار لال شده بود بدبخت
ا/ت ویو:
با صدای دادی که شنیدم از خواب پریدم
لعنتی چشه نکنه داره بخاطر من سر سولی داد میکشه
خواستم از جام بلند شم که دلم تیر کشید آخی گفتم اما به دردم توجه نکردم از اتاق خارج شدم و سمت اتاق ارباب رفتم وقتی رسیدم سولی رو دم در دیدم که رو به روی ارباب ایستاده بود تا متوجه حضورم شدن برگشتن سمتم ارباب خیلی ترسناک نگام می کرد راستش ترسیده بودم
جیمین : کی بهت اجازه داد بری استراحت؟؟؟ هااا؟
ا/ت : ارباب دلم درد می کرد به خاطر همین یکم گفتم استراحت کنم ولی دیگه نیاز نیست سولی تو برو خودم انجامش میدم
سولی : اما....
جیمین : گمشوووو(داد )
سولی نگاه غمگینی بهم کرد و رفت
نگاهی به ارباب کردم که اومد مچ دستم و گرفت و داخل اتاق پرتم کرد که رو زمین افتادم آخی گفتم که اومد داخل روبروم وایستاد و انگشتشو به نشانه تهدید بالا آورد
جیمین : اتاق و خوب تمیز می کنی اگه ببینم حتی یجاش خاک ببینم اونموقع اتفاق چند ساعت پیش میوفته( منظورش تنبیه ا/ت بود) ....وقتی اینو گفت بدنمو از ترس لرزید که از چشمش دور نموند
بیا پایین سوپرایز دارم براتون هووووو
و تمام😂😂😂
۲۹.۶k
۱۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.