در آغوشت که کز می کنم
در آغوشت که کز میکنم
قصدِ کوچیدن
به هر کجای قشلاق فراموشم میشود..
گرم میشوم
روی خط استوایی که
از میانِ سینههایت عبور میکند
تا جهانم
به دو قسمت مساوی تقسیم شود..
لَختی ازسرمای زمستان دربدنم
هنوز باقی مانده...
آغوشت را
بیاور و عمود بر من بتاب...
مبادا رؤیای با تو بودنم
در کولاک کابوسهای این حوالی
سرما خورده شود...
قصدِ کوچیدن
به هر کجای قشلاق فراموشم میشود..
گرم میشوم
روی خط استوایی که
از میانِ سینههایت عبور میکند
تا جهانم
به دو قسمت مساوی تقسیم شود..
لَختی ازسرمای زمستان دربدنم
هنوز باقی مانده...
آغوشت را
بیاور و عمود بر من بتاب...
مبادا رؤیای با تو بودنم
در کولاک کابوسهای این حوالی
سرما خورده شود...
۷.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.