پارت³⁵
پارت³⁵
فصل دوم
..........................................
یونگی"تشنه بودیم اومدیم اب بخوریم
با حرفش موافقت کردم و لبخند ضایعی زدم یونا چشماشو نازک کرد و اوهومی گفت و رفت نفس راحتی کشیدم و برگشتم سمت یونگی
یونگی"اینجوری نگام نکن کار خوبی کردم
_اهااا دروغ گفتن کار خوبیه که تو الان انجام دادی
یونگی"بیا بریم سیدی بیاریم اینقدر زر نزن
_سیدی چی
ابرویی بالا داد و گفت
یونگی"مگه قرار نبود سیدی بیاریم؟
_ سیدی ندارم که
دستشو کوبید که پیشونیش و نگاهم کرد
یونگی"حداقل میخوای خالی ببندی یه چیز بگو که بعدش عین خر نمونی تو گل ! ... بیا بریم دیوانه
رفتیم نشستیم پیش بقیه بعد از کلی غرغر تصمیم گرفتیم یه فیلم دانلود کنیم و وصلش کنیم به تلویزیون ... دخترا مشغول انتخاب کردن فیلم بودن و ماهم یه گوشه نشسته بودیم
نامجون" خیر باشه .. جریان سیدی چی بود؟
یونگی"بهونه بود ... خواستم اقا رو ازخواب بیدار کنم !
نامجون نگاهی به من و یونگی انداخت من هم چپ چپ به یونگی نگا کردم که بیخیال به گوشیش خیره بود
_ مگه بده یکم تفریح کنیم
یونگی" من بهت چی گفتم ؟ گفتم نزار زمان از دست بره
جیمین" باشه حالا بس کنید بزارین برا فردا این کارارو
_ فکر خوبیه !
(نیم ساعت بعد)
خیلی وقت بود که نشستم و دخترا هنوز داشتن نگا میکردن دستمو تو موهام کردم و بهم ریختمشون و رفتم پیش یونا نشستم
_انتخاب نکردین ؟
روشو برگردوند و با لبخند کیوتی بهم خیره شد
؛؛چرا تمومه اینا اینه میخواییم ببینیم
نگاهی به موضوعش انداختم و ابرویی بالا دادم
_این یکم زیادی ترسناک نیست؟
الکسا"نه بابا تازه به زور اینو پیدا کردیم
_ولی یونا تو میترسی
عصبی شد و اخم کرد
؛؛نه خیرر نمیترسممم
میخندم بهش و دستمو رو سرش میکشم
_باشه نمیترسی
فصل دوم
..........................................
یونگی"تشنه بودیم اومدیم اب بخوریم
با حرفش موافقت کردم و لبخند ضایعی زدم یونا چشماشو نازک کرد و اوهومی گفت و رفت نفس راحتی کشیدم و برگشتم سمت یونگی
یونگی"اینجوری نگام نکن کار خوبی کردم
_اهااا دروغ گفتن کار خوبیه که تو الان انجام دادی
یونگی"بیا بریم سیدی بیاریم اینقدر زر نزن
_سیدی چی
ابرویی بالا داد و گفت
یونگی"مگه قرار نبود سیدی بیاریم؟
_ سیدی ندارم که
دستشو کوبید که پیشونیش و نگاهم کرد
یونگی"حداقل میخوای خالی ببندی یه چیز بگو که بعدش عین خر نمونی تو گل ! ... بیا بریم دیوانه
رفتیم نشستیم پیش بقیه بعد از کلی غرغر تصمیم گرفتیم یه فیلم دانلود کنیم و وصلش کنیم به تلویزیون ... دخترا مشغول انتخاب کردن فیلم بودن و ماهم یه گوشه نشسته بودیم
نامجون" خیر باشه .. جریان سیدی چی بود؟
یونگی"بهونه بود ... خواستم اقا رو ازخواب بیدار کنم !
نامجون نگاهی به من و یونگی انداخت من هم چپ چپ به یونگی نگا کردم که بیخیال به گوشیش خیره بود
_ مگه بده یکم تفریح کنیم
یونگی" من بهت چی گفتم ؟ گفتم نزار زمان از دست بره
جیمین" باشه حالا بس کنید بزارین برا فردا این کارارو
_ فکر خوبیه !
(نیم ساعت بعد)
خیلی وقت بود که نشستم و دخترا هنوز داشتن نگا میکردن دستمو تو موهام کردم و بهم ریختمشون و رفتم پیش یونا نشستم
_انتخاب نکردین ؟
روشو برگردوند و با لبخند کیوتی بهم خیره شد
؛؛چرا تمومه اینا اینه میخواییم ببینیم
نگاهی به موضوعش انداختم و ابرویی بالا دادم
_این یکم زیادی ترسناک نیست؟
الکسا"نه بابا تازه به زور اینو پیدا کردیم
_ولی یونا تو میترسی
عصبی شد و اخم کرد
؛؛نه خیرر نمیترسممم
میخندم بهش و دستمو رو سرش میکشم
_باشه نمیترسی
۲.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.