هیولا پنهان فصل 2 پارت 9
ساعت 9pm
هوسوک تو پوست خودش نمیگنجید از بس خوشحال بود
رفت کنار یونگی
÷ ( در گوشی ) یونگی وقتشه !
* میدونم
÷ سامر بیا اینجا
اون رو برد توی اتاق
* الان میخوان نقشه شون رو عملی کنن ، از این پنجره آروم فرار کن
€ حس میکنم میفهمن
* نه نگران نباش ، من یه صدای جیغ دانلود میکنم میزارم که فکر کنن تویی
* ببین برو سمت نهر ، اونجا یه اسب هست با اون برو
€ اوکی، خداحافظ ، ممنون کمکم کردی
* ( با بغض ) خواهش میکنم ، خداحافظ عشقم 😞
از اتاق اومد بیرون و درو قفل کرد
سامر هم فرار کرد
(خب فعلا اینا رو ولشون کنید بریم سراغ سامر )
سامر به همون نهری رفت که یونگی گفته بود
یه اسب سیاه به درختی بسته شده بود
خواست یکم استراحت کنه پس به همون درخت تکیه داد که یهو خورد زمین
اوه یههه ! دوباره الهاماتش شروع شد ( یادتون که نرفته ؟ )
توی الهامش خونه ی سوخته رو دید و یونگی ای که جلوش ایستاده بود و میخندید
" پایان الهام "
€ یعنی قراره همچین چیزی اتفاق بیوفته ؟ وایی نخواستم بابا اصلا استراحت نمیکنم 😐
اسبش رو باز کرد و به سمت خونه شون رفت
بعد از 1 ساعت رسید
خیلی استرس داشت
اروم در زد
دختری زیبا درو باز کرد
اون خودش بود ! کسی که آرزوی یه بار دیدنش به دلش مونده بود !
€ ت تارا ؟
تارا : سامررر
و محکم هم رو بغل کردن
تارا خواهر کوچکتر سامر بود که بعد از ورور به دبیرستان نتونست اونو ببینه
( تارا + )
+ اجی خیلی دلم برات تنگ شده بود کجا بودی
€ پیش چند تا از هم مدرسه ای های قدیمیم
+ اها ، میخوای اینجا بمونی همیشه ؟
€ احتمال زیاد
+ اخجوننن
م.سامر : سامر دخترم تویی ؟
€ اره مامان
مادر و دختر مدتی طولانی همو بغل کردن
€ بابا کجاست
م.سامر : بالاست الان میگم بیاد
م.سامر : عزیزم
ب.سامر : بله ؟
م.سامر : بیا پایین دخترت اومده
بابای سامر سریع از پله پایین اومد و با دیدن سامر کاملا خشکش زد
ب.سامر : سامر خودتی ؟
€ اره منم
پدرش رو هم مدتی بغل کرد
م.سامر : سامر گردنبندت کو ؟
€ داستانش طولانیه
سامر و پدر مادرش به اتاقی رفتند و سامر در مورد اتفاقاتی که براش افتاده بود گفت
€ و الان شما باید دوباره کمکم کنید و قدرتم رو بهم برگردونید
ب.سامر : چقدر غم انگیز ، باشه حتما
€ فقط لطفا همین امشب
ب.سامر : باشه
1 ساعت بعد
ب.سامر : بشین اینجا
سامر روی یه صندلی نشست که روش چند تا طلسم نوشته شده بود
ب.سامر : خب عزیزم شروع کن
م.سامر : O those who harass the weak, the main power is in their hands, be afraid! be afraid
بعد از پایان کم کم تن سامر به خارش افتاد
ب.سامر : نخارون
سامر سرش رو به نشونه تایید تکون داد
بعد از مدتی متوجه شد قدرتش برگشته
به هدفش رسید !
€ ممنون پدر جوننن
ب.سامر : خواهش میکنم ، بالاخره برای نجات خودت و ما بهش نیاز داشتی
اسلاید دو تارا
اسلاید سه خونه شون
هوسوک تو پوست خودش نمیگنجید از بس خوشحال بود
رفت کنار یونگی
÷ ( در گوشی ) یونگی وقتشه !
* میدونم
÷ سامر بیا اینجا
اون رو برد توی اتاق
* الان میخوان نقشه شون رو عملی کنن ، از این پنجره آروم فرار کن
€ حس میکنم میفهمن
* نه نگران نباش ، من یه صدای جیغ دانلود میکنم میزارم که فکر کنن تویی
* ببین برو سمت نهر ، اونجا یه اسب هست با اون برو
€ اوکی، خداحافظ ، ممنون کمکم کردی
* ( با بغض ) خواهش میکنم ، خداحافظ عشقم 😞
از اتاق اومد بیرون و درو قفل کرد
سامر هم فرار کرد
(خب فعلا اینا رو ولشون کنید بریم سراغ سامر )
سامر به همون نهری رفت که یونگی گفته بود
یه اسب سیاه به درختی بسته شده بود
خواست یکم استراحت کنه پس به همون درخت تکیه داد که یهو خورد زمین
اوه یههه ! دوباره الهاماتش شروع شد ( یادتون که نرفته ؟ )
توی الهامش خونه ی سوخته رو دید و یونگی ای که جلوش ایستاده بود و میخندید
" پایان الهام "
€ یعنی قراره همچین چیزی اتفاق بیوفته ؟ وایی نخواستم بابا اصلا استراحت نمیکنم 😐
اسبش رو باز کرد و به سمت خونه شون رفت
بعد از 1 ساعت رسید
خیلی استرس داشت
اروم در زد
دختری زیبا درو باز کرد
اون خودش بود ! کسی که آرزوی یه بار دیدنش به دلش مونده بود !
€ ت تارا ؟
تارا : سامررر
و محکم هم رو بغل کردن
تارا خواهر کوچکتر سامر بود که بعد از ورور به دبیرستان نتونست اونو ببینه
( تارا + )
+ اجی خیلی دلم برات تنگ شده بود کجا بودی
€ پیش چند تا از هم مدرسه ای های قدیمیم
+ اها ، میخوای اینجا بمونی همیشه ؟
€ احتمال زیاد
+ اخجوننن
م.سامر : سامر دخترم تویی ؟
€ اره مامان
مادر و دختر مدتی طولانی همو بغل کردن
€ بابا کجاست
م.سامر : بالاست الان میگم بیاد
م.سامر : عزیزم
ب.سامر : بله ؟
م.سامر : بیا پایین دخترت اومده
بابای سامر سریع از پله پایین اومد و با دیدن سامر کاملا خشکش زد
ب.سامر : سامر خودتی ؟
€ اره منم
پدرش رو هم مدتی بغل کرد
م.سامر : سامر گردنبندت کو ؟
€ داستانش طولانیه
سامر و پدر مادرش به اتاقی رفتند و سامر در مورد اتفاقاتی که براش افتاده بود گفت
€ و الان شما باید دوباره کمکم کنید و قدرتم رو بهم برگردونید
ب.سامر : چقدر غم انگیز ، باشه حتما
€ فقط لطفا همین امشب
ب.سامر : باشه
1 ساعت بعد
ب.سامر : بشین اینجا
سامر روی یه صندلی نشست که روش چند تا طلسم نوشته شده بود
ب.سامر : خب عزیزم شروع کن
م.سامر : O those who harass the weak, the main power is in their hands, be afraid! be afraid
بعد از پایان کم کم تن سامر به خارش افتاد
ب.سامر : نخارون
سامر سرش رو به نشونه تایید تکون داد
بعد از مدتی متوجه شد قدرتش برگشته
به هدفش رسید !
€ ممنون پدر جوننن
ب.سامر : خواهش میکنم ، بالاخره برای نجات خودت و ما بهش نیاز داشتی
اسلاید دو تارا
اسلاید سه خونه شون
۶.۷k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.