35 Part
از خواب بلند شدم. دستم رو روی صورتم کشیدم. حسابی خسته بودم چون دیشب تا دیروقت کار داشتم. بلند شدم و آماده شدم تا برم شرکت. ( اسلاید 2 )
باز یه روز دیگه. چون هوا خیلی گرم بود، یه شیک خریدم و تا برسم به شرکت تمومش کردم.
کوک رو دیدم. میخواستم اهمیت ندم و فقط رد بشم ولی منو دید. شتتت. رفتم پیشش.
ا/ت: سلام رییس
کوک: پس اومدی.
آسانسور اومد. چند قدمی رفتم جلو. جلومو گرفت. اول نگاهم رو به دستاش که بازوم رو گرفته بود و مانع راه رفتنم شده بود رو دادم و بعدش به صورتش خیره شدم.
کوک: داشت یادم میرفت. فردا یه پارتی گرفتم باید بیای.
ا/ت: نه ممنون
کوک: گفتم بیا پس باید بیای.
ا/ت: من فردا کار دارم.
کوک: چه کاری؟
یکم چپ و راست شدم. نمیدونستم چی بگم. چقدر گیرههه
ا/ت: میخوام برم بیمارستان.
کوک: بعدش خودم میبرمت. بهونه الکی نیار.
وای خدا. این بشر... ترجیح میدم چیزی نگم.
از زبان کوک:
فقط سعی میکنه از دستم فرار کنه ولی بالاخره بدستش میارم. شاید همون فردا.
از زبان ا/ت:
روی میز کارم نشستم و شروع کردم به کدنویسی. همون کارهای تکراری. خسته شدم. پس تا کی؟ تا وقتی که مطمین بشم جی هون زندگی خوبی خواهد داشت. طول میکشه ولی به خاطرش باید تحمل کنم.
جی هون رو بلند کردم و صورتش رو روبروی صورتم گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم.
ا/ت: مگه نه جی هون؟
چه جالب که تنها کسی که بدون غر زدن به حرفم گوش میده جی هونه. امیدوارم وقتی که بزرگ بشی و بتونی صحبت کنی هم همینجوری بمونی. خب میدونی موضوع اینه که فقط تورو دارم. آره فقط تو. دوست دارم تا ابد هم همینجوری بمونی.
اون روز بدجور بارون میبارید. میترسیدم جی هون سرما بخوره. محکم تو بغلم گرفته بودمش و از خیابون رد میشدم. کوک رو دیدم که داره از شرکت میاد بیرون. وای خوب شد منو ندید وگرنه دوباره میومد سمتم.
راه میرفتم که یه ماشین سریع جلوم ایستاد. نزدیک بود سکته کنم. رفتم سمتش.
ا/ت: چیکار میکنی؟ مگه کوری بچه رو دستم نمیبینی؟
پنجره رو داد پایین. کوک؟؟ بازم اون؟
ا/ت: چی؟؟ تو؟
کوک: وایسا آروم باش چه خبرته؟ باشه. بیا سوار ماشین شو.
ا/ت: دارم پیاده میرم.
کوک: اگه نگران بچتی سوار ماشین شو. مریض میشه تو این آب و هوا.
ولی یه نفر نیست که بگه نه به اون هوای گرم صبح نه به این هوای سرد و بارونی شب.
...
❤️ لایک بالاخره بعد مدت ها گذاشتم.
باز یه روز دیگه. چون هوا خیلی گرم بود، یه شیک خریدم و تا برسم به شرکت تمومش کردم.
کوک رو دیدم. میخواستم اهمیت ندم و فقط رد بشم ولی منو دید. شتتت. رفتم پیشش.
ا/ت: سلام رییس
کوک: پس اومدی.
آسانسور اومد. چند قدمی رفتم جلو. جلومو گرفت. اول نگاهم رو به دستاش که بازوم رو گرفته بود و مانع راه رفتنم شده بود رو دادم و بعدش به صورتش خیره شدم.
کوک: داشت یادم میرفت. فردا یه پارتی گرفتم باید بیای.
ا/ت: نه ممنون
کوک: گفتم بیا پس باید بیای.
ا/ت: من فردا کار دارم.
کوک: چه کاری؟
یکم چپ و راست شدم. نمیدونستم چی بگم. چقدر گیرههه
ا/ت: میخوام برم بیمارستان.
کوک: بعدش خودم میبرمت. بهونه الکی نیار.
وای خدا. این بشر... ترجیح میدم چیزی نگم.
از زبان کوک:
فقط سعی میکنه از دستم فرار کنه ولی بالاخره بدستش میارم. شاید همون فردا.
از زبان ا/ت:
روی میز کارم نشستم و شروع کردم به کدنویسی. همون کارهای تکراری. خسته شدم. پس تا کی؟ تا وقتی که مطمین بشم جی هون زندگی خوبی خواهد داشت. طول میکشه ولی به خاطرش باید تحمل کنم.
جی هون رو بلند کردم و صورتش رو روبروی صورتم گرفتم و پیشونیش رو بوسیدم.
ا/ت: مگه نه جی هون؟
چه جالب که تنها کسی که بدون غر زدن به حرفم گوش میده جی هونه. امیدوارم وقتی که بزرگ بشی و بتونی صحبت کنی هم همینجوری بمونی. خب میدونی موضوع اینه که فقط تورو دارم. آره فقط تو. دوست دارم تا ابد هم همینجوری بمونی.
اون روز بدجور بارون میبارید. میترسیدم جی هون سرما بخوره. محکم تو بغلم گرفته بودمش و از خیابون رد میشدم. کوک رو دیدم که داره از شرکت میاد بیرون. وای خوب شد منو ندید وگرنه دوباره میومد سمتم.
راه میرفتم که یه ماشین سریع جلوم ایستاد. نزدیک بود سکته کنم. رفتم سمتش.
ا/ت: چیکار میکنی؟ مگه کوری بچه رو دستم نمیبینی؟
پنجره رو داد پایین. کوک؟؟ بازم اون؟
ا/ت: چی؟؟ تو؟
کوک: وایسا آروم باش چه خبرته؟ باشه. بیا سوار ماشین شو.
ا/ت: دارم پیاده میرم.
کوک: اگه نگران بچتی سوار ماشین شو. مریض میشه تو این آب و هوا.
ولی یه نفر نیست که بگه نه به اون هوای گرم صبح نه به این هوای سرد و بارونی شب.
...
❤️ لایک بالاخره بعد مدت ها گذاشتم.
۱۳.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.