پارت بیستم
پارت بیستم
از زبان آکوتاگاوا
(۴۵ دقیقه بعد)
هر دوتامون خسته شده بودیم
جینکو:من برم قهوه درست کنم
وقتی که رفت قهوه درست کنه من یواشکی رفتم تو و از پشت بغلش کردم
شوکه شده بود و گفت:چیکار میکنی؟؟
گفتم:اتسوشی...
گفت:آتسوشی؟؟
ادامه دادم:اتسوشی دوست دارم
گفت:چی میگی؟؟؟؟
گفتم:با من ازدواج کن(کار به جاهای باریک کشیده😐)
گفت:ولم کن آکوتاگاوا
صورتمو آوردم جلو تا بوسش کنم.میخواست با دستش جلومو بگیره که دید دستشو گرفتم.بالاخره موفق شدم لبشو ببوسم.خواستم برگردم و برم که دیدم همه دارن با پشم های ریخته شده مارو نگاه میکنن🔫🔫😀😀
از زبان آکوتاگاوا
(۴۵ دقیقه بعد)
هر دوتامون خسته شده بودیم
جینکو:من برم قهوه درست کنم
وقتی که رفت قهوه درست کنه من یواشکی رفتم تو و از پشت بغلش کردم
شوکه شده بود و گفت:چیکار میکنی؟؟
گفتم:اتسوشی...
گفت:آتسوشی؟؟
ادامه دادم:اتسوشی دوست دارم
گفت:چی میگی؟؟؟؟
گفتم:با من ازدواج کن(کار به جاهای باریک کشیده😐)
گفت:ولم کن آکوتاگاوا
صورتمو آوردم جلو تا بوسش کنم.میخواست با دستش جلومو بگیره که دید دستشو گرفتم.بالاخره موفق شدم لبشو ببوسم.خواستم برگردم و برم که دیدم همه دارن با پشم های ریخته شده مارو نگاه میکنن🔫🔫😀😀
۱.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.