پارت نهم
فقط قرار بود برای دیدن پدرش بره به استرالیا و زود برگرده. اما وقتی پسر همکار پدرش رو در حال پیانو زدن دید همه چیز عوض شد. همون روزی بود که معنی اصلی زیبایی رو فهمید. پسر با لبخندی که شبیه فرشته ها بود نزدیکش شد و باهاش آشنا شد.
بعدش هم که اتفاقی باهم توی یک دانشگاه قبول شدن. البته اگه بازیگری فوق العاده هیونجین و اشک ریختن هاش رو، برای اینکه جیهون پادرمیونی کنه تا هیونجین توی دانشگاه فلیکس قبول شه رو فاکتور بگیریم. بعد از اون هم یه اعتراف شیرین و ول کردن دانشگاه و زندگی با هیونجین توی خونش. تا اینجاش همه چیز خوب بود تا اینکه..
[فلش بک
چاقو رو بیشتر به گردن مرد روبه روش فشار میداد تا ترسش رو بیشتر کنه.
-م.میگم میگم..
چاقو رو عقب کشید و بلند شد.
-خوبه، بنال ببینم پنجره اتاق فلیکس شکست و یه نفر نامه ای فرستاد. کی بود و چرا این کارو کرد؟
-ا..ون اون جیهو بود. اون با فلیکس رابطه داره و توی اون نامه درباره قرار بعدیشون نوشته شده بود. جی..عاااهه..
مرد بیچاره قبل از اتمام حرفش کشته شد و حتی نتونست پولی که قرار بود بابت دروغ هاش دریافت کنه رو، بگیره
-زیادی چرت میگی.
صدای ترمز موتور توجهش رو جلب کرد. سرش رو با بی تفاوتی برگردوند که با جک مواجه شد
-هیونجین
جک همونطوری که کلا کاسکتش رو درمیاورد سمت هیونجین دوید.
-خبر داری؟
هیونجین چاقو رو طرف دیگه ای پرت کرد و دستاش رو با پارچه ای تمیز کرد.
-از چی؟
-فلیکس..کسی بود که پدرت رو تو راه برگشت به استرالیا تهدید به مرگ کرد. فلیکس کسی بود که وقتی رفته بودی بیمارستان بهت چاقو زد.
طولی نکشید که صدای قهقهه ی مرد سکوت اون فضا رو شکست.
-انقدر مواد مصرف کردی اسکل شدی؟
مرد قدمی جلو اومد و با لحنی که اضطراب توش موج میزد گفت
-دارم راستشو میگم. هیونجین، فلیکس با جیهو بهت خیانت کرده
همه چیز با عقل جور درمیومد. با این حال بازم میخواست انکار کنه.
مرد با عجله گوشیش رو درآورد و عکسی رو جلوی هیونجین گرفت
-اینجا رو ببین. تو فلیکسو خوب میشناسی منم پسرمو. اینا فلیکس و جیهوان. توی ماشین فلیکس.
آره..اون ماشین فلیکس بود و اون پسر هم فلیکسش بود که زیر جیهو بود. میخواست لبایی که رو لبای فلیکس بود رو با همون چاقویی که پرت کرده بود ببره جوری که دیگه قابل استفاده نباشن. ولی باز هم نمیتونست باور کنه شاید فقط فتوشاپ باشه؟
تنها چیزی که اون رو از افکارش بیرون آورد صدای فلیکس بود..
بعدش هم که اتفاقی باهم توی یک دانشگاه قبول شدن. البته اگه بازیگری فوق العاده هیونجین و اشک ریختن هاش رو، برای اینکه جیهون پادرمیونی کنه تا هیونجین توی دانشگاه فلیکس قبول شه رو فاکتور بگیریم. بعد از اون هم یه اعتراف شیرین و ول کردن دانشگاه و زندگی با هیونجین توی خونش. تا اینجاش همه چیز خوب بود تا اینکه..
[فلش بک
چاقو رو بیشتر به گردن مرد روبه روش فشار میداد تا ترسش رو بیشتر کنه.
-م.میگم میگم..
چاقو رو عقب کشید و بلند شد.
-خوبه، بنال ببینم پنجره اتاق فلیکس شکست و یه نفر نامه ای فرستاد. کی بود و چرا این کارو کرد؟
-ا..ون اون جیهو بود. اون با فلیکس رابطه داره و توی اون نامه درباره قرار بعدیشون نوشته شده بود. جی..عاااهه..
مرد بیچاره قبل از اتمام حرفش کشته شد و حتی نتونست پولی که قرار بود بابت دروغ هاش دریافت کنه رو، بگیره
-زیادی چرت میگی.
صدای ترمز موتور توجهش رو جلب کرد. سرش رو با بی تفاوتی برگردوند که با جک مواجه شد
-هیونجین
جک همونطوری که کلا کاسکتش رو درمیاورد سمت هیونجین دوید.
-خبر داری؟
هیونجین چاقو رو طرف دیگه ای پرت کرد و دستاش رو با پارچه ای تمیز کرد.
-از چی؟
-فلیکس..کسی بود که پدرت رو تو راه برگشت به استرالیا تهدید به مرگ کرد. فلیکس کسی بود که وقتی رفته بودی بیمارستان بهت چاقو زد.
طولی نکشید که صدای قهقهه ی مرد سکوت اون فضا رو شکست.
-انقدر مواد مصرف کردی اسکل شدی؟
مرد قدمی جلو اومد و با لحنی که اضطراب توش موج میزد گفت
-دارم راستشو میگم. هیونجین، فلیکس با جیهو بهت خیانت کرده
همه چیز با عقل جور درمیومد. با این حال بازم میخواست انکار کنه.
مرد با عجله گوشیش رو درآورد و عکسی رو جلوی هیونجین گرفت
-اینجا رو ببین. تو فلیکسو خوب میشناسی منم پسرمو. اینا فلیکس و جیهوان. توی ماشین فلیکس.
آره..اون ماشین فلیکس بود و اون پسر هم فلیکسش بود که زیر جیهو بود. میخواست لبایی که رو لبای فلیکس بود رو با همون چاقویی که پرت کرده بود ببره جوری که دیگه قابل استفاده نباشن. ولی باز هم نمیتونست باور کنه شاید فقط فتوشاپ باشه؟
تنها چیزی که اون رو از افکارش بیرون آورد صدای فلیکس بود..
۴.۷k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.