فیک سایه " پارت ۱۰ "
با اخم ریزی روی پیشونیش درگیر رانندگی کردن بود .
با سرعت پشت ماشین سوهو حرکت میکرد که گم نشیم .
حتی برای لحظه ای نگاهش رو از جاده نمیگرفت .
کمی فرمون رو چرخوند و اخم روی پیشونیش غلیظ تر و بیشتر شد .
هارا : عادت داری وقتی رانندگی میکنی اخم کنی ؟
جونگکوک : هومم ..
هارا : پیشونیت چروک میشه .
جونگکوک : خب بشه .
هارا : و زود پیر میشی .
اخم روی پیشونیش از بین رفت .
با دقت به ماشین سوهو که جلوی ما حرکت میکرد خیره شده بود .
جونگکوک : تا اون فرودگاه لعنتی چقدر راهه ؟
هارا : فکر کنم نیم ساعت .
جونگکوک : هوفف .. گوشیم رو بردار و با پدرم تماس بگیر ، بگو یکم آرومتر رانندگی کنه .
اوهومی گفتم و موبایلش رو از داشبورد برداشتم .
هارا : رمز ؟
جونگکوک : یک دو سه چهار .
هارا : پشم های حریم شخصی ریخت با این رمزت .
با دیدن لبخند خرگوشیش متقابلا لبخند زدم و توی مخاطبینش دنبال سوهو گشتم .
بالاخره پیداش کردم .
دستم رو روی دکمه تماس گذاشتم و به کسی که -پدر عوضی- سیو شده بود زنگ زدم .
چند ثانیه بعد مامان گوشی رو جواب داد !
مامان : هارا دخترم همینجوری پشت سرمون بیاید ، به برادرت بگو مراقب باشه جاده خطرناکه .
هارا : مامان .. میشه به آقای سوهو بگید که یکم آرومتر رانندگی کنه ؟ واقعا خیلی تند رانندگی میکنه .
مامان : آره دخترم !
و قطع کرد .
جونگکوک : مادرت بلد نیست خداحافظی کنه درسته ؟
هارا : فالگوش ایستاده بودی ؟ گوشیم خاموش شده میتونم با گوشیت بازی کنم ؟
-هومم میتونی .. فقط .. یه بازی داره که اونم یکمی عجیبه ..
هارا : اوه این بازیه رو خیلی دوست دارم . راهی به یونان باستان ..
نیم ساعت مشغول بازی کردن بودم که یکهو ترمز گرفت .
نزدیک بود با کله برم توی داشبورد و جونگکوک نگهم داشت .
نگاهی به حلقه دستهاش دور شکمم انداختم و با تک سرفه ی کوتاهی گفتم : نباید یکهو ترمز بگیری !
جونگکوک : ببخشید ، خوبی ؟!
هارا : خوبم
از ماشین پیاده شدم و کیفم رو از صندلی پشتی برداشتم .
منتظر جونگکوک موندم که درحال چک کردن وسایل داخل ماشین بود .
—
با سرعت پشت ماشین سوهو حرکت میکرد که گم نشیم .
حتی برای لحظه ای نگاهش رو از جاده نمیگرفت .
کمی فرمون رو چرخوند و اخم روی پیشونیش غلیظ تر و بیشتر شد .
هارا : عادت داری وقتی رانندگی میکنی اخم کنی ؟
جونگکوک : هومم ..
هارا : پیشونیت چروک میشه .
جونگکوک : خب بشه .
هارا : و زود پیر میشی .
اخم روی پیشونیش از بین رفت .
با دقت به ماشین سوهو که جلوی ما حرکت میکرد خیره شده بود .
جونگکوک : تا اون فرودگاه لعنتی چقدر راهه ؟
هارا : فکر کنم نیم ساعت .
جونگکوک : هوفف .. گوشیم رو بردار و با پدرم تماس بگیر ، بگو یکم آرومتر رانندگی کنه .
اوهومی گفتم و موبایلش رو از داشبورد برداشتم .
هارا : رمز ؟
جونگکوک : یک دو سه چهار .
هارا : پشم های حریم شخصی ریخت با این رمزت .
با دیدن لبخند خرگوشیش متقابلا لبخند زدم و توی مخاطبینش دنبال سوهو گشتم .
بالاخره پیداش کردم .
دستم رو روی دکمه تماس گذاشتم و به کسی که -پدر عوضی- سیو شده بود زنگ زدم .
چند ثانیه بعد مامان گوشی رو جواب داد !
مامان : هارا دخترم همینجوری پشت سرمون بیاید ، به برادرت بگو مراقب باشه جاده خطرناکه .
هارا : مامان .. میشه به آقای سوهو بگید که یکم آرومتر رانندگی کنه ؟ واقعا خیلی تند رانندگی میکنه .
مامان : آره دخترم !
و قطع کرد .
جونگکوک : مادرت بلد نیست خداحافظی کنه درسته ؟
هارا : فالگوش ایستاده بودی ؟ گوشیم خاموش شده میتونم با گوشیت بازی کنم ؟
-هومم میتونی .. فقط .. یه بازی داره که اونم یکمی عجیبه ..
هارا : اوه این بازیه رو خیلی دوست دارم . راهی به یونان باستان ..
نیم ساعت مشغول بازی کردن بودم که یکهو ترمز گرفت .
نزدیک بود با کله برم توی داشبورد و جونگکوک نگهم داشت .
نگاهی به حلقه دستهاش دور شکمم انداختم و با تک سرفه ی کوتاهی گفتم : نباید یکهو ترمز بگیری !
جونگکوک : ببخشید ، خوبی ؟!
هارا : خوبم
از ماشین پیاده شدم و کیفم رو از صندلی پشتی برداشتم .
منتظر جونگکوک موندم که درحال چک کردن وسایل داخل ماشین بود .
—
۷۱.۱k
۲۵ اسفند ۱۳۹۹