(فصل دوم)پارت۲۵ ویو ات
(فصل دوم)پارت۲۵ ویو ات
ات:مامانبزرگ(منظورش مامانبزرگ کوکه)خودتون که میدونید چه اتفاقی افتاده،نباید میومدید با این وضعیت اینجا۰
مامان بزرگه ک:جونگ کوک تنها نوه ای که من دارم!اون نه مامان داشت و نه بابا!
من از بچه گی بزرگش کردم
ات:میدونم!
همه ی اینارو من میدونم ولی اینا هیچ ربطی ندار۰۰
مامانبزرگ ک:نفهمیدی؟؟
دارم میگم من خودم از بچه گی بزرگش کردم و میدونم اون تو دلش چی!
اون وقتی عاشق کسی بشه غیراز اون کسی رونمیبینه۰
ات:فعالا که دید!
خودتون دارید میگید بهتراز همه میشناسیدش،اون،اون بچه داره یه زن و بچه داره چطوری؟
مامانبزرگ:اشتباه شده(جدی)
ات مطمئنم این یه اشتباهه!جونگ کوک تو رو دوست داره و در گذشته هم کسی رو نداره۰
ات:جواب رو دیدید؟
اون تایید میکنه که اون بچه با جونگ کوک نسبت پدر و پسری دارن بعد مامانبزرگ باز باور نمیکنید۰
مامانبزرگ:باز میگم این یک اشتباهه۰حالاهم پاشو بیا بریم عمارت
ات:من دیگه پام رو تو اون عمارت نمیزارم۰
مامانبزرگ ک:شما هنوز از هم طلاق نگرفتید پس باید بیای عمارت ات دخترم!
بعداز طلاق گرفتن این کارو بکن۰
وقتی طلاق گرفتی هرجایی دوست داشتی برو
داشتم به حرفاش فکر میکردم،منطقی بود۰
راست میگفت من هنوز از جونگ کوک طلاق نگرفته بودمپس نباید این کارو رو انجام بدم کلی به هر حال من پیش اون دیگه نمیخوام باشم۰
ات:فقط به یه شرط میام!
مامانبزرگ ک:چه شرطی؟
ات:اگه اومدم عمارت نباید جونگ کوک نزدیکم بشه و اتاقم رو باهاش جدا کنید۰
مامانبزرگ ک:باشه(ناراحت)
ات:مامانبزرگ(منظورش مامانبزرگ کوکه)خودتون که میدونید چه اتفاقی افتاده،نباید میومدید با این وضعیت اینجا۰
مامان بزرگه ک:جونگ کوک تنها نوه ای که من دارم!اون نه مامان داشت و نه بابا!
من از بچه گی بزرگش کردم
ات:میدونم!
همه ی اینارو من میدونم ولی اینا هیچ ربطی ندار۰۰
مامانبزرگ ک:نفهمیدی؟؟
دارم میگم من خودم از بچه گی بزرگش کردم و میدونم اون تو دلش چی!
اون وقتی عاشق کسی بشه غیراز اون کسی رونمیبینه۰
ات:فعالا که دید!
خودتون دارید میگید بهتراز همه میشناسیدش،اون،اون بچه داره یه زن و بچه داره چطوری؟
مامانبزرگ:اشتباه شده(جدی)
ات مطمئنم این یه اشتباهه!جونگ کوک تو رو دوست داره و در گذشته هم کسی رو نداره۰
ات:جواب رو دیدید؟
اون تایید میکنه که اون بچه با جونگ کوک نسبت پدر و پسری دارن بعد مامانبزرگ باز باور نمیکنید۰
مامانبزرگ:باز میگم این یک اشتباهه۰حالاهم پاشو بیا بریم عمارت
ات:من دیگه پام رو تو اون عمارت نمیزارم۰
مامانبزرگ ک:شما هنوز از هم طلاق نگرفتید پس باید بیای عمارت ات دخترم!
بعداز طلاق گرفتن این کارو بکن۰
وقتی طلاق گرفتی هرجایی دوست داشتی برو
داشتم به حرفاش فکر میکردم،منطقی بود۰
راست میگفت من هنوز از جونگ کوک طلاق نگرفته بودمپس نباید این کارو رو انجام بدم کلی به هر حال من پیش اون دیگه نمیخوام باشم۰
ات:فقط به یه شرط میام!
مامانبزرگ ک:چه شرطی؟
ات:اگه اومدم عمارت نباید جونگ کوک نزدیکم بشه و اتاقم رو باهاش جدا کنید۰
مامانبزرگ ک:باشه(ناراحت)
۹۶۰
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.