فیک به هم خواهیم رسید
فصل ۲پارت ۶
با همون لیوان خالیی که توی دستم بود به سمت حیاط پشتی مراسم رفتم
سر چرخوندم و دور و بر رو نگاه کردم
لیسا به دیواره ساختمون تکیه داده بود و سیگار میکشید
با حرص قدم برداشتم و به سمتش رفتم با چشماش اومدن منو دنبال کرد تا به روبروش رسیدم دوباره اون لبخندت لعنتی تمسخر آمیزش روی لبش بود و دوباره با نگاهش بر اندازم کرد
÷خوب اینجا چیکار میکنی همسر یونگی
+خیل خوب مثل اینکه منو خیلی ساده فرض کردی خانم
فکر کنم قانون هامو بهت نگفتم یکی اینکه من اسم دارم منو به یونگی نمیچسبونی من با همسر یونگی شناخته نمیشم خودم شخصیت دارم
خنده ای صدا دار کرد و گفت
÷پس فمنیستم هستی
+مثل اینکه اصل ماجرا رو نگرفتی
÷چی میخوای خانم کوچولو
از حرص سوراخ های دماغم تکون میخورد
+به من نگو خانم کوچولو منو عصبانی نکن لیسا توی دلم عقده زیاد هست کاری نکن همشو سر تو خالی کنم اگر اصبانی بشم بد اصبانی میشم
سیگارشو روی زمین پرت کرد
با نیش خندی گفت
÷میخوای چیکار کنی
دیگه خیلی رو مغزم راه رفته بود واقعا با کار هایی که همه سرم در آورده بودن بد افسار بریده بودم لیوان توی دستمو بقل سر لیسا محکم به دیوار کوبوندم که شکست و باعث شد لیسا بترسه و حالت دفاعی بگیره توی دستم فقط دسته لیوان و یه تیکه تیز بود
تیزی توی دستمو به زیر گلوش فشار دادم که دستاشو به نشانه تسلیم بالا گرفت و از ترس چشاشو بست
کلمه کلمه تکرار کردم
+گفتم.منو .عصبی.نکن
÷ب..باشه
+یک دست از سر یونگی و من بردار
+دو دیگه نبینم بهش بچسبی
+سه خودت میدونی چیکارت میکنم اگه بخوای حتی نگاهش کنی
بعد فریاد زدم
+فهمیدی
÷خ..خیل خوب باشه.. باشه
بعد همون تیکه لیوانو هم روی زمین انداختم و به سمت در ورودی سالن رفتم که یونگیو دم در دیدم
-واو تو خیلی..
+چی
-خوب به حسابش رسیدی
+هوم
بعد کنارش زدم و رفتم پیش جیهوپ
+بریم
:باشه
با همون لیوان خالیی که توی دستم بود به سمت حیاط پشتی مراسم رفتم
سر چرخوندم و دور و بر رو نگاه کردم
لیسا به دیواره ساختمون تکیه داده بود و سیگار میکشید
با حرص قدم برداشتم و به سمتش رفتم با چشماش اومدن منو دنبال کرد تا به روبروش رسیدم دوباره اون لبخندت لعنتی تمسخر آمیزش روی لبش بود و دوباره با نگاهش بر اندازم کرد
÷خوب اینجا چیکار میکنی همسر یونگی
+خیل خوب مثل اینکه منو خیلی ساده فرض کردی خانم
فکر کنم قانون هامو بهت نگفتم یکی اینکه من اسم دارم منو به یونگی نمیچسبونی من با همسر یونگی شناخته نمیشم خودم شخصیت دارم
خنده ای صدا دار کرد و گفت
÷پس فمنیستم هستی
+مثل اینکه اصل ماجرا رو نگرفتی
÷چی میخوای خانم کوچولو
از حرص سوراخ های دماغم تکون میخورد
+به من نگو خانم کوچولو منو عصبانی نکن لیسا توی دلم عقده زیاد هست کاری نکن همشو سر تو خالی کنم اگر اصبانی بشم بد اصبانی میشم
سیگارشو روی زمین پرت کرد
با نیش خندی گفت
÷میخوای چیکار کنی
دیگه خیلی رو مغزم راه رفته بود واقعا با کار هایی که همه سرم در آورده بودن بد افسار بریده بودم لیوان توی دستمو بقل سر لیسا محکم به دیوار کوبوندم که شکست و باعث شد لیسا بترسه و حالت دفاعی بگیره توی دستم فقط دسته لیوان و یه تیکه تیز بود
تیزی توی دستمو به زیر گلوش فشار دادم که دستاشو به نشانه تسلیم بالا گرفت و از ترس چشاشو بست
کلمه کلمه تکرار کردم
+گفتم.منو .عصبی.نکن
÷ب..باشه
+یک دست از سر یونگی و من بردار
+دو دیگه نبینم بهش بچسبی
+سه خودت میدونی چیکارت میکنم اگه بخوای حتی نگاهش کنی
بعد فریاد زدم
+فهمیدی
÷خ..خیل خوب باشه.. باشه
بعد همون تیکه لیوانو هم روی زمین انداختم و به سمت در ورودی سالن رفتم که یونگیو دم در دیدم
-واو تو خیلی..
+چی
-خوب به حسابش رسیدی
+هوم
بعد کنارش زدم و رفتم پیش جیهوپ
+بریم
:باشه
۱۶.۲k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.