پارت ۱۶ (پارت آخر )
هری هم رسیده بود بقیه هرچی تلاش میکردن نمیتونستن وارد اون حفاظ بشن
رین : جالب بود ... بزار من امتحانش کنم
بلاتریکس: گریفیندوریه احمق تو نمی تو..
رین : اواداکادابرا
بعد همه ی اونا از جمله لوسیوس مالفوی پودر شدن ( نکته *: مادر دریکو بیرون بود *)
ولدمورت: من دشمنم رو کشتم کشتن تو که کاری نداره
رین: اشتباه میکنی هری دشمن تو نبود ...
بعد یهو ی نیروی قدرتمند به ولدمورت وارد کرد که اون هم پودر شد و مرد ... اون سپر از بین رفت و رین لنگید بعدش افتاد زمین ... اون تلسم همه رو آزاد کرده بود... دریکو اومد بالا سر رین ...
دریکو : ببخشید ... ببخشید من دیگه ولت نمیکنم ... اشتباه کردم .. لطفا چشماتو باز کن ... لطفا ...
رین آروم چشماشو باز کرد ... تموم شده بود ... بعد چند سال درسشون تموم شد ... هرمیون با رون و هری با جنی ازدواج کرده بود ... دراکو هم با رین ... و الان ی پسر داشتن ... چون رین خواسته بود اسمش شد اکزویر و امسال میرفت هاگوارتز و براش نامه اومده بود
اکزویر: اگه تو اسلاترین یا گریفیندور نیوفتم چی ؟ ... اون موقع دیگه بهم افتخار نمیکنید ؟
رین : تو هر گروهیم بیوفتی منو پدرت همیشه بهت افتخوار خواهیم کرد ... باشه پس استرس نداشته باش موفق باشی
یکم دیگه پسرم رو تو بغلم فشردم دریکو نشست تا هم قدش بشه و بغلش کرد بعد سوار شدن و رفتن ...
رین : اونم رفت ...
دراکو رین رو از پشت بغل کرد
دراکو: اره ...
برگشتیم رفتیم خونه بعد یک هفته نامه ی اکزویر اومد رفتم پیش دراکو
رین : مادر و پدر عزیزم من توی گروه اسلایدرین افتادم و با پاتر هم گروهم
دراکو : وایسا ینی بچه ی پاتح تو اسلایدرینه؟
رین : انگاری که
رین: هاگوارتز خیلی خوبه ... در اینجا خیلی به من خوش میگذره توی معجون سازی خوب شدم و توی گروه کویدیچ اسلایدرینم ... امیدوارم حال شما خوب باشد با اشتیاق منتظر نامه ی شما هستم ... اکزویر ملفوی
رین: که اینطور... پس این که عالیه
دریکو : اره ... میگم ... بنظرت ... وقتش نشده که ی خواهر یا برادر برای اکزی ( مخفف اکزویر*) بیاریم ... بلاخره من چیم از پاتح کم تره که اون دوتا من یدونه بچه داشته باشم ... اون پاتح بهتره بده پپسسی بخوره
رین : ی بار دیگه بگو پاتر
دراکو: پاتح ... حالا بیا بریم بیب ...
دراکو رین رو انداخت رو کولش و ...
# هری.پاتر# دراکو.ملفوی
رین : جالب بود ... بزار من امتحانش کنم
بلاتریکس: گریفیندوریه احمق تو نمی تو..
رین : اواداکادابرا
بعد همه ی اونا از جمله لوسیوس مالفوی پودر شدن ( نکته *: مادر دریکو بیرون بود *)
ولدمورت: من دشمنم رو کشتم کشتن تو که کاری نداره
رین: اشتباه میکنی هری دشمن تو نبود ...
بعد یهو ی نیروی قدرتمند به ولدمورت وارد کرد که اون هم پودر شد و مرد ... اون سپر از بین رفت و رین لنگید بعدش افتاد زمین ... اون تلسم همه رو آزاد کرده بود... دریکو اومد بالا سر رین ...
دریکو : ببخشید ... ببخشید من دیگه ولت نمیکنم ... اشتباه کردم .. لطفا چشماتو باز کن ... لطفا ...
رین آروم چشماشو باز کرد ... تموم شده بود ... بعد چند سال درسشون تموم شد ... هرمیون با رون و هری با جنی ازدواج کرده بود ... دراکو هم با رین ... و الان ی پسر داشتن ... چون رین خواسته بود اسمش شد اکزویر و امسال میرفت هاگوارتز و براش نامه اومده بود
اکزویر: اگه تو اسلاترین یا گریفیندور نیوفتم چی ؟ ... اون موقع دیگه بهم افتخار نمیکنید ؟
رین : تو هر گروهیم بیوفتی منو پدرت همیشه بهت افتخوار خواهیم کرد ... باشه پس استرس نداشته باش موفق باشی
یکم دیگه پسرم رو تو بغلم فشردم دریکو نشست تا هم قدش بشه و بغلش کرد بعد سوار شدن و رفتن ...
رین : اونم رفت ...
دراکو رین رو از پشت بغل کرد
دراکو: اره ...
برگشتیم رفتیم خونه بعد یک هفته نامه ی اکزویر اومد رفتم پیش دراکو
رین : مادر و پدر عزیزم من توی گروه اسلایدرین افتادم و با پاتر هم گروهم
دراکو : وایسا ینی بچه ی پاتح تو اسلایدرینه؟
رین : انگاری که
رین: هاگوارتز خیلی خوبه ... در اینجا خیلی به من خوش میگذره توی معجون سازی خوب شدم و توی گروه کویدیچ اسلایدرینم ... امیدوارم حال شما خوب باشد با اشتیاق منتظر نامه ی شما هستم ... اکزویر ملفوی
رین: که اینطور... پس این که عالیه
دریکو : اره ... میگم ... بنظرت ... وقتش نشده که ی خواهر یا برادر برای اکزی ( مخفف اکزویر*) بیاریم ... بلاخره من چیم از پاتح کم تره که اون دوتا من یدونه بچه داشته باشم ... اون پاتح بهتره بده پپسسی بخوره
رین : ی بار دیگه بگو پاتر
دراکو: پاتح ... حالا بیا بریم بیب ...
دراکو رین رو انداخت رو کولش و ...
# هری.پاتر# دراکو.ملفوی
۱.۴k
۱۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.