عاشق خدمتکارم شدم پارت ۲۴ فصل دوم
که دیدم به ماشین تکیه داده.....محوش شدم....خیلی خوشتیپ شده بود....مخصوصا با اون کتو شلواری که تنش بود.....
از زبان کوک : به ماشین تکیه دادم و منتظر موندم تا ا/ت بیاد.....در آرایشگاه باز شدو ا/ت اومد بیرون.....خیلی زیبا شده بود.....با اون لباس عروس دکلته ی پف دار کار شده شبیه یه فرشته شده بود همینجور داشتم نگاش میکردم..... که اومد نزدیکمو اخماشو توهم کشید و با عصبانیت ساختگی گفت.....
ا/ت : هوی آقاهه انقدر نگام نکن من صاحاب دارم
یه تا ابروم رو بردم بالاو گفتم.....
کوک : واقعا....پس خیلی حیف شد .....حالا اون آقای خوشبخت کی هست.....
حالت متفکر به خودش گرفتو گفت.....
ا/ت : آممممم....اسمش جونگ کوکه....خیلیم خوشتیپه....الانم روبروم وایساده.....( باحالت کیوت گفت)
خنده ای از این کیوت بودنش کردمو گفتم....
کوک : خیلی زیبا شدی....مثل فرشته ها شدی....
ا/ت : توهم خیلی خوشتیپ شدی......
کوک : حالا به ما افتخار سوار شدن رو میدی ملکه ی من
ا/ت : حتما عالیجناب....
خنده ای از این شیرین زبونیش کردمو در ماشین رو باز کردم.....بعد از سوار شدنش رفتم پشت فرمون نشستمو ماشین رو راه انداخت.....
*بعد از ۳۰ دقیقه *
از زبان ا/ت :
بعد از ۳۰ دقیقه به تالار رسیدیم....جونگ کوک پیاده شدو اومد در سمت من رو باز کرد.....با پیاده شدنم همه برامون دست میزدن.....بعضی ها هم جلو میاومدن و بهمون تبریک میگفتن......بالاخره سیل تبریکات تمام شد و
جونگ کوک رفتو داخل جایگاه ایستاد..... منم دستام رو دور بازوی جین وو حلقه کردم.....و باهم آروم آروم وشونه به شونه ی هم راه می رفتیم.....همینطور که راه میرفتیم گفت.....
جین وو : خیلی زیبا شدی....
ا/ت : توهم خیلی خوشتیپ شدی داداشی...
جین وو : باورم نمیشه که دارم الان دارم همراهیت میکنم.......
ا/ت : منم باورم نمیشه.....مرسی که هستی داداشی.....
بالاخره به کوک رسیدیم....جین وو دستم رو تو دست کوک گذاشتو گفت....
جین وو : مراقبش باش...هیچوقت نباید چشماش اشکی بشه فهمیدی....
کوک : فهمیدم مطمئن باشید مراقبشم....
بعد از اون حرف کوک جین وو نفس عمیقی کشید و رفت..... به سمت پدر روحانی برگشتیم که شروع کرد و گفت.....
پدر : خدا به شما دو عزیز عمری طولانی و زنگی پر برکتی هدیه بدهد.......خانم پارک ا/ت آیا حاضر هستید در غم و خوشحالی در راحتی و سختی و در سلامتی و بیماری کنار آقای جئون جونگ کوک بمانید و ایشان را تنها نگذارید آیا قبول میکنید...... ( واقعا نمیدونستم چی میگن فقط از خودم درآوردم)
ا/ت : بله قبول میکنم.....
پدر : و آقای جئون جونگ کوک آیا شما حاضر هستید در غم و خوشحالی در راحتی و سختی و در سلامتی و بیماری کنار خانم پارک ا/ت بمانید و ایشان را تنها نگذارید آیا قبول میکنید......
جونگ کوک : قبول میکنم.....
از زبان کوک : به ماشین تکیه دادم و منتظر موندم تا ا/ت بیاد.....در آرایشگاه باز شدو ا/ت اومد بیرون.....خیلی زیبا شده بود.....با اون لباس عروس دکلته ی پف دار کار شده شبیه یه فرشته شده بود همینجور داشتم نگاش میکردم..... که اومد نزدیکمو اخماشو توهم کشید و با عصبانیت ساختگی گفت.....
ا/ت : هوی آقاهه انقدر نگام نکن من صاحاب دارم
یه تا ابروم رو بردم بالاو گفتم.....
کوک : واقعا....پس خیلی حیف شد .....حالا اون آقای خوشبخت کی هست.....
حالت متفکر به خودش گرفتو گفت.....
ا/ت : آممممم....اسمش جونگ کوکه....خیلیم خوشتیپه....الانم روبروم وایساده.....( باحالت کیوت گفت)
خنده ای از این کیوت بودنش کردمو گفتم....
کوک : خیلی زیبا شدی....مثل فرشته ها شدی....
ا/ت : توهم خیلی خوشتیپ شدی......
کوک : حالا به ما افتخار سوار شدن رو میدی ملکه ی من
ا/ت : حتما عالیجناب....
خنده ای از این شیرین زبونیش کردمو در ماشین رو باز کردم.....بعد از سوار شدنش رفتم پشت فرمون نشستمو ماشین رو راه انداخت.....
*بعد از ۳۰ دقیقه *
از زبان ا/ت :
بعد از ۳۰ دقیقه به تالار رسیدیم....جونگ کوک پیاده شدو اومد در سمت من رو باز کرد.....با پیاده شدنم همه برامون دست میزدن.....بعضی ها هم جلو میاومدن و بهمون تبریک میگفتن......بالاخره سیل تبریکات تمام شد و
جونگ کوک رفتو داخل جایگاه ایستاد..... منم دستام رو دور بازوی جین وو حلقه کردم.....و باهم آروم آروم وشونه به شونه ی هم راه می رفتیم.....همینطور که راه میرفتیم گفت.....
جین وو : خیلی زیبا شدی....
ا/ت : توهم خیلی خوشتیپ شدی داداشی...
جین وو : باورم نمیشه که دارم الان دارم همراهیت میکنم.......
ا/ت : منم باورم نمیشه.....مرسی که هستی داداشی.....
بالاخره به کوک رسیدیم....جین وو دستم رو تو دست کوک گذاشتو گفت....
جین وو : مراقبش باش...هیچوقت نباید چشماش اشکی بشه فهمیدی....
کوک : فهمیدم مطمئن باشید مراقبشم....
بعد از اون حرف کوک جین وو نفس عمیقی کشید و رفت..... به سمت پدر روحانی برگشتیم که شروع کرد و گفت.....
پدر : خدا به شما دو عزیز عمری طولانی و زنگی پر برکتی هدیه بدهد.......خانم پارک ا/ت آیا حاضر هستید در غم و خوشحالی در راحتی و سختی و در سلامتی و بیماری کنار آقای جئون جونگ کوک بمانید و ایشان را تنها نگذارید آیا قبول میکنید...... ( واقعا نمیدونستم چی میگن فقط از خودم درآوردم)
ا/ت : بله قبول میکنم.....
پدر : و آقای جئون جونگ کوک آیا شما حاضر هستید در غم و خوشحالی در راحتی و سختی و در سلامتی و بیماری کنار خانم پارک ا/ت بمانید و ایشان را تنها نگذارید آیا قبول میکنید......
جونگ کوک : قبول میکنم.....
۱۰۳.۲k
۰۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.