now post
part 8❄️
Cherry chocolate🍒🍫
تو همین فکرا بود که در اتاق باز شد و هانا اومد تو قیافه کیوتش توی اون نور کم خیلی خوشگل تر از قبل بود کل اتاق رو گشت و تا منو دیدی جیغ کشید..........
از اتاق اومدم بیرون و زنگ زدم به زیر دستام
و توی کتابخونه جمعشون کردم
جیمین:اسمش الکسه اینم ادرس خونش یه کاری باهاش بکنید که دیگه نزدیک هیچ دختری نشه و ازشون سواستفاده نکنه
یونگی:چشم ولی چیکار کنیم باهاش
جیمین:به روش پدرم پیش برید به من کاری نداشته باشید این مسئله برام مهمه
همهشون باهم چشمی گفتن و رفتن
رفتم توی اتاق هانا و خوابیدم
هانا
بیدار که شدم ساعت ۸ صبح بود تلاش کردم که دوباره بخوابم ولی گوشیم زنگ خورد
هانا:سلام مامان
مامان:سلام دختر کجایی تو از دیشب تا حالا کجا بودی هر چی زنگ میزدم جواب نمیدادی
هانا:اخخخ ببخشید مامان دیشب بعد تولد با الکس رفتم خونش و شب رو اونجا موندم گوشیمم شارژ نداشت و خیلی خسته بودم واسه همین نتونستم بزنمش توی شارژ
مامان:حالا دیگه به من دروغم میگی
هانا:چه دروغی
مامان:دیشب زنگ زدم به الکس عصبانی بود گفت تورو دیده که با یه پسر دیگه رفتی
واقعا پشمام ریخته بود اون عوسی چرا اینجوری به مامانم گفته
هانا:چییییییی ماماننننن حرف الکس رو باور میکنی حرف منو نه
با عصبانیت گفت
مامان:همین الان بلند میشی میای خونه هانا تا ۱ ساعت دیگه خونه نباشی من میدونم و تو
و قطع کرد
وایی من نمیدونم الان کجام چجوری یه ساعته برسم خونه
سریع لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون از اتاق همون راهی که اومده بودم دیشب رو برگشتم و رسیدم به اشپزخونه
پس اینجا آشپزخونه بوده
چند نفری داشتن خونه رو تمیز میکردم و غذا میپختن و اینا
رفتم سمت همون دختر دیشبیه
هانا:اممم ببخشید
دختر برگشت
خدمتکار:اوو سلام خانم خوبید بفرمایید
هانا:ما الان کجاییم؟
دختر تعجب کرد
خدمتکار:عمارت ارباب پارک
هانا:ارباب!؟منظورتون همون پسره بود که دیشب باهاش اومدم اینجا
خدمتکار:نه من پدر ایشون رو میگم،،،عجیبه کل کره ایشون رو میشناسن،چطور شما نمیشناسید؟
هانا:نمیدونم،،حالا اینا رو بیخیال شو الان کجاییم
خدمتکار با تعجب نگاهم کرد
خدمتکار:گفتم که
هانا :نههه منظورم کدوم شهر یا کدوم خیابون
خدمتکار:اهانننن،،،ما سئولیم و بیرون از شهریم توی خیابون و اینا نیستیم
هانا:چیییییی بیرون از شهر؟
خدمتکار:بله خانم
هانا:چقدر از اینجا تا شهر فاصله هست
خدمتکار:فکر کنم یک و نیم ساعت
واییی بدبخت شدم مامان منو میکشه چیکار کنم
هانا:جیمین کجاست؟
خدمتکار:نمیدونم خانم
رفتم دوباره خونه رو گشتم دنبال جیمین تا بالاخره پیداش کردم
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
Cherry chocolate🍒🍫
تو همین فکرا بود که در اتاق باز شد و هانا اومد تو قیافه کیوتش توی اون نور کم خیلی خوشگل تر از قبل بود کل اتاق رو گشت و تا منو دیدی جیغ کشید..........
از اتاق اومدم بیرون و زنگ زدم به زیر دستام
و توی کتابخونه جمعشون کردم
جیمین:اسمش الکسه اینم ادرس خونش یه کاری باهاش بکنید که دیگه نزدیک هیچ دختری نشه و ازشون سواستفاده نکنه
یونگی:چشم ولی چیکار کنیم باهاش
جیمین:به روش پدرم پیش برید به من کاری نداشته باشید این مسئله برام مهمه
همهشون باهم چشمی گفتن و رفتن
رفتم توی اتاق هانا و خوابیدم
هانا
بیدار که شدم ساعت ۸ صبح بود تلاش کردم که دوباره بخوابم ولی گوشیم زنگ خورد
هانا:سلام مامان
مامان:سلام دختر کجایی تو از دیشب تا حالا کجا بودی هر چی زنگ میزدم جواب نمیدادی
هانا:اخخخ ببخشید مامان دیشب بعد تولد با الکس رفتم خونش و شب رو اونجا موندم گوشیمم شارژ نداشت و خیلی خسته بودم واسه همین نتونستم بزنمش توی شارژ
مامان:حالا دیگه به من دروغم میگی
هانا:چه دروغی
مامان:دیشب زنگ زدم به الکس عصبانی بود گفت تورو دیده که با یه پسر دیگه رفتی
واقعا پشمام ریخته بود اون عوسی چرا اینجوری به مامانم گفته
هانا:چییییییی ماماننننن حرف الکس رو باور میکنی حرف منو نه
با عصبانیت گفت
مامان:همین الان بلند میشی میای خونه هانا تا ۱ ساعت دیگه خونه نباشی من میدونم و تو
و قطع کرد
وایی من نمیدونم الان کجام چجوری یه ساعته برسم خونه
سریع لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون از اتاق همون راهی که اومده بودم دیشب رو برگشتم و رسیدم به اشپزخونه
پس اینجا آشپزخونه بوده
چند نفری داشتن خونه رو تمیز میکردم و غذا میپختن و اینا
رفتم سمت همون دختر دیشبیه
هانا:اممم ببخشید
دختر برگشت
خدمتکار:اوو سلام خانم خوبید بفرمایید
هانا:ما الان کجاییم؟
دختر تعجب کرد
خدمتکار:عمارت ارباب پارک
هانا:ارباب!؟منظورتون همون پسره بود که دیشب باهاش اومدم اینجا
خدمتکار:نه من پدر ایشون رو میگم،،،عجیبه کل کره ایشون رو میشناسن،چطور شما نمیشناسید؟
هانا:نمیدونم،،حالا اینا رو بیخیال شو الان کجاییم
خدمتکار با تعجب نگاهم کرد
خدمتکار:گفتم که
هانا :نههه منظورم کدوم شهر یا کدوم خیابون
خدمتکار:اهانننن،،،ما سئولیم و بیرون از شهریم توی خیابون و اینا نیستیم
هانا:چیییییی بیرون از شهر؟
خدمتکار:بله خانم
هانا:چقدر از اینجا تا شهر فاصله هست
خدمتکار:فکر کنم یک و نیم ساعت
واییی بدبخت شدم مامان منو میکشه چیکار کنم
هانا:جیمین کجاست؟
خدمتکار:نمیدونم خانم
رفتم دوباره خونه رو گشتم دنبال جیمین تا بالاخره پیداش کردم
لایک و کامنت فراموش نشه ❄️
۱.۵k
۱۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.