سرنوشت من پارت ۱۴
ا/ت ویو
انقد گریه کردم که خوابم برد که با صدا زدن یکی از خواب پریدم
یکی ار خدمتکارا بود
نگاه به ساعت کردم ساعت ۸ شب بود
خدمتکار : خانم ارباب دستور دادن برای شام بیاین پایین
+ به اون ارباب عوضی ت بگو شام نمیخوام
_که من عوضی ام اره !
نگاه کردم که دیدم کوک توی چارچوب در وایستاده
+اره یه تیکه اشغالی (دختره ی ....... )
_زیادی زبون دراز شدی شب به حسابت میرسم
+زیادی زبون دراز شدی (اداشو در میاره )
_باشه .... پس خودم میبرمت پایین
( کوک ا/ت رو بغل میکنه و با خودش میبره )
+هعی ولم کن
_نمیکنم
+بزارم پایین خودم پا دارم
_نه نمی زارم
+کوک لطفا
_نچ
ادمین ویو
کوک ا/ت رو از پله ها میبره پایین و میرسن به میز شام کوک ا/ت رو میزاره زمین )
+ایششش
ا/ت ویو
راستش خیلی گشنم بود پس رفتم یکی از دور ترین صندلی ها از کوک نشستم
میخواستم شروع کنم به خوردن که گفت
_نه اونجا نه
+پس کجا
_اینجا ( به پاهاش اشاره میکنه )
+عقلتو از دست داری
_باع مگه مشکلی داره زنم رو پام بشینه
+من زنت نیستم
_به زودی میشی
+ههه عمراً
_به خواسته ی خودت نیس
بسه دیگه ا/ت انقد لجبازی نکنم عزیزم
+ایششششش
_گفتم بیا بشین اینجا (کمی بلند )
.........+
_بهت گفتم بیا اینجا (بلند)
+ایشش
رفتم نستم رو پاهاش
که دستاش رو دورم حلقه کرد
+دستتو بردار
_غذا تو بخور انقد لجبازی نکن
ادمین ویو
ا/ت دیگه صحبت نکرد و غذاشونو خوردن
پرش زمانی به بعد شام
ا/ت ویو
غذام رو خوردم و رفتم تو اتاقم
نشسته بودم که در اتاق باز شد کوک بود
_خب دیگه ا/ت دیگه وقتشه واقعا برای من بشی
+نه (ترسیده )
_اره .... امشب بهت خیلی خوش میگذره یه شب به یاد موندی
داشت میومد سمتم و منم میرفتم عقب که از تخت افتادم پایین
پاشدم تقریبا چسبیده بودم به دیوار و کوک هم میومد سمتم ترسیده بودم
اممم بچه ها پارت بعد و تو کامنتا میزارم تو کامنتای پست بعد
و قراره اسمات باشه
شرطا
۲۵ لایک
۱۵ کامنت
خماریییی🚬🗿✍
انقد گریه کردم که خوابم برد که با صدا زدن یکی از خواب پریدم
یکی ار خدمتکارا بود
نگاه به ساعت کردم ساعت ۸ شب بود
خدمتکار : خانم ارباب دستور دادن برای شام بیاین پایین
+ به اون ارباب عوضی ت بگو شام نمیخوام
_که من عوضی ام اره !
نگاه کردم که دیدم کوک توی چارچوب در وایستاده
+اره یه تیکه اشغالی (دختره ی ....... )
_زیادی زبون دراز شدی شب به حسابت میرسم
+زیادی زبون دراز شدی (اداشو در میاره )
_باشه .... پس خودم میبرمت پایین
( کوک ا/ت رو بغل میکنه و با خودش میبره )
+هعی ولم کن
_نمیکنم
+بزارم پایین خودم پا دارم
_نه نمی زارم
+کوک لطفا
_نچ
ادمین ویو
کوک ا/ت رو از پله ها میبره پایین و میرسن به میز شام کوک ا/ت رو میزاره زمین )
+ایششش
ا/ت ویو
راستش خیلی گشنم بود پس رفتم یکی از دور ترین صندلی ها از کوک نشستم
میخواستم شروع کنم به خوردن که گفت
_نه اونجا نه
+پس کجا
_اینجا ( به پاهاش اشاره میکنه )
+عقلتو از دست داری
_باع مگه مشکلی داره زنم رو پام بشینه
+من زنت نیستم
_به زودی میشی
+ههه عمراً
_به خواسته ی خودت نیس
بسه دیگه ا/ت انقد لجبازی نکنم عزیزم
+ایششششش
_گفتم بیا بشین اینجا (کمی بلند )
.........+
_بهت گفتم بیا اینجا (بلند)
+ایشش
رفتم نستم رو پاهاش
که دستاش رو دورم حلقه کرد
+دستتو بردار
_غذا تو بخور انقد لجبازی نکن
ادمین ویو
ا/ت دیگه صحبت نکرد و غذاشونو خوردن
پرش زمانی به بعد شام
ا/ت ویو
غذام رو خوردم و رفتم تو اتاقم
نشسته بودم که در اتاق باز شد کوک بود
_خب دیگه ا/ت دیگه وقتشه واقعا برای من بشی
+نه (ترسیده )
_اره .... امشب بهت خیلی خوش میگذره یه شب به یاد موندی
داشت میومد سمتم و منم میرفتم عقب که از تخت افتادم پایین
پاشدم تقریبا چسبیده بودم به دیوار و کوک هم میومد سمتم ترسیده بودم
اممم بچه ها پارت بعد و تو کامنتا میزارم تو کامنتای پست بعد
و قراره اسمات باشه
شرطا
۲۵ لایک
۱۵ کامنت
خماریییی🚬🗿✍
۱۹.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.