گایز تک پارتی این دو روزههه
#ᴄʜᴀᴇɴɴɪᴇ
#ᴏɴᴇᴘᴀʀᴛ
جنی: ولی من دلم براش تنگ شده...
لیسا برگشت روبه اونیش و توپید بهش: ودف یادت نمیاد چطور ولت کرد ؟
جنی: ولی من عاشقش بودم.....
لیسا: بس کن اونی ! خواهش میکنم....من میرم توی اتاق تا با لیا کوچولو بازی کنم..... خواهشاً جایی نرو ...اگرم خواستی بری....فقط زود برگرد...
و رفت سمت اتاق و دختر رو تنها گذاشت....جنی سریع رفت توی اتاقش و لباسشو عوض کرد و سوییچ ماشینش و کلید خونه و گوشیشو برداشت و از خونه زد بیرون....امروز قرار بود عشق چندسالش دوباره برگرده.....
وقتی داشت میرفت سمت فرودگاه آهنگی پخش کرد که یاد آور خاطراتشون بود...
« - جنی عاشقتم!
+ منم عاشقتم!
و محکم همدیگرو بغل کردن.قطعا هرکس اونا رو میدید میگفت که روانی ان. آخه کدوم احمق هایی زمانی که سئول داره اولین برف سال رو تجربه میکنه با لباس های مجلسی همدیگرو وسط خیابون بغل گرفته باشن؟
و جواب این سوال کیم جنی و پارک چهیونگ بود بله اون دوتا احمق بودن. عاشقای احمق.»
اشکی از چشمش سرازیر شد و لبخند تلخی زد.
جنی: ببخشید که اینطوری شد..
..................
بعد از چند سال قرار بود برگرده خونش ، جایی که از بچگی اونجا بزرگ شده بود و تمام خاطراتش اینجا بودن.
جیسو: مطمئنی آماده ای؟
اونیش همه جا باهاش بود با اینکه هم خونش نبود ولی همیشه براش خواهر بزرگتر بود. وقتی که به خاطر خانوادش مجبور شد از کسی که دوسش داشت جدا بشه.....اون باز هم اینجا بود....
از هواپیما خارج شدند و به طرف لابی رفتن...
رزی داشت دور و بر و چک میکرد برای دیدن کی؟ کسی که خودش به بدترین شکل رونده بودش؟ کسی که کاری کرد ازش متنفر بشه؟ جنی هرگز نمیو......وایسا اون جنیه؟
و یه دفعه با جنی چشم تو چشم شد....
جیسو که داشت راجب محل اقامتشون با رزی حرف میزد وقتی بی توجهی اونو دید فقط رد نگاهش و گرفت و وقتی جنی رو دید چمدونشو ول کرد و دوید سمت دختر کوچیکتر.
جنی با چشمای اشکی نگاهی به جیسو کرد و گفت: اونی...برگشتی...
و خودشو انداخت تو بغل دختر....
جیسو: چقدر توی این پنج سال بزرگ شدی تو زیبا کوچولو.
جنی با گریه و دلخوری گفت: داری میگی بزرگ شدم ولی بهم میگی کوچولو؟؟؟
جیسو: آروم باش زیبا....
رزی آروم نزدیکشون شد...
جنی و جیسو از هم جدا شدن و همون لحظه جنی و رزی روبه روی هم قرار گرفتن.
جنی دستشو به معنی سلام آرود جلو.
رزی: سلام جنی.
جنی: سلام رزی شی.
و وقتی اینو گفت اتفاقات آخرین روز جلوی چشماشون گذشت.
« - دیگه منو تو باهم رابطه ای نداریم!
+ ولی من....
- تجربه خوبی بودی جنی ...
+ ولی تو همه چیز من بودی! فکر کردی به همین راحتی میتونی ول کنی بری؟
- گفتم که ازت استفاده کردم هنوزم نمیخوای بری؟ واقعا احمقی.
جنی یک قدم اومد جلو و گفت: این اتفاق برات تکرار میشه رزی شی.
- خدافظ جنی کیم.»
.........................
#ᴏɴᴇᴘᴀʀᴛ
جنی: ولی من دلم براش تنگ شده...
لیسا برگشت روبه اونیش و توپید بهش: ودف یادت نمیاد چطور ولت کرد ؟
جنی: ولی من عاشقش بودم.....
لیسا: بس کن اونی ! خواهش میکنم....من میرم توی اتاق تا با لیا کوچولو بازی کنم..... خواهشاً جایی نرو ...اگرم خواستی بری....فقط زود برگرد...
و رفت سمت اتاق و دختر رو تنها گذاشت....جنی سریع رفت توی اتاقش و لباسشو عوض کرد و سوییچ ماشینش و کلید خونه و گوشیشو برداشت و از خونه زد بیرون....امروز قرار بود عشق چندسالش دوباره برگرده.....
وقتی داشت میرفت سمت فرودگاه آهنگی پخش کرد که یاد آور خاطراتشون بود...
« - جنی عاشقتم!
+ منم عاشقتم!
و محکم همدیگرو بغل کردن.قطعا هرکس اونا رو میدید میگفت که روانی ان. آخه کدوم احمق هایی زمانی که سئول داره اولین برف سال رو تجربه میکنه با لباس های مجلسی همدیگرو وسط خیابون بغل گرفته باشن؟
و جواب این سوال کیم جنی و پارک چهیونگ بود بله اون دوتا احمق بودن. عاشقای احمق.»
اشکی از چشمش سرازیر شد و لبخند تلخی زد.
جنی: ببخشید که اینطوری شد..
..................
بعد از چند سال قرار بود برگرده خونش ، جایی که از بچگی اونجا بزرگ شده بود و تمام خاطراتش اینجا بودن.
جیسو: مطمئنی آماده ای؟
اونیش همه جا باهاش بود با اینکه هم خونش نبود ولی همیشه براش خواهر بزرگتر بود. وقتی که به خاطر خانوادش مجبور شد از کسی که دوسش داشت جدا بشه.....اون باز هم اینجا بود....
از هواپیما خارج شدند و به طرف لابی رفتن...
رزی داشت دور و بر و چک میکرد برای دیدن کی؟ کسی که خودش به بدترین شکل رونده بودش؟ کسی که کاری کرد ازش متنفر بشه؟ جنی هرگز نمیو......وایسا اون جنیه؟
و یه دفعه با جنی چشم تو چشم شد....
جیسو که داشت راجب محل اقامتشون با رزی حرف میزد وقتی بی توجهی اونو دید فقط رد نگاهش و گرفت و وقتی جنی رو دید چمدونشو ول کرد و دوید سمت دختر کوچیکتر.
جنی با چشمای اشکی نگاهی به جیسو کرد و گفت: اونی...برگشتی...
و خودشو انداخت تو بغل دختر....
جیسو: چقدر توی این پنج سال بزرگ شدی تو زیبا کوچولو.
جنی با گریه و دلخوری گفت: داری میگی بزرگ شدم ولی بهم میگی کوچولو؟؟؟
جیسو: آروم باش زیبا....
رزی آروم نزدیکشون شد...
جنی و جیسو از هم جدا شدن و همون لحظه جنی و رزی روبه روی هم قرار گرفتن.
جنی دستشو به معنی سلام آرود جلو.
رزی: سلام جنی.
جنی: سلام رزی شی.
و وقتی اینو گفت اتفاقات آخرین روز جلوی چشماشون گذشت.
« - دیگه منو تو باهم رابطه ای نداریم!
+ ولی من....
- تجربه خوبی بودی جنی ...
+ ولی تو همه چیز من بودی! فکر کردی به همین راحتی میتونی ول کنی بری؟
- گفتم که ازت استفاده کردم هنوزم نمیخوای بری؟ واقعا احمقی.
جنی یک قدم اومد جلو و گفت: این اتفاق برات تکرار میشه رزی شی.
- خدافظ جنی کیم.»
.........................
۳.۴k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.