سیــاه چشــم ِمــن !
سیــاه چشــم ِمــن !
کنــون که آن کبوتــر سپیــد زِ بــام ِخانـهها گریختـه
تو که هنوز شرنگِ تیرهگی
به کام ِچشم ِکودکانهات نریخته
رها کن این خمود خواب را
نگه کــن آفتــاب را...
که تا اگر چو من شدی...
کسی که با دو چشم ِ باز
کور بوده است....
و در کنارِ استوا...
از آفتاب دور بوده است.....
در آن زمان که زور
سپیدِ چشم ِ باورِ تو را سیاه میکند
تـــو را تبـــاه میکند...
اگرچه حـق از آنِ زور بوده است
به خاطر آوری که نور بوده است
کنــون که آن کبوتــر سپیــد زِ بــام ِخانـهها گریختـه
تو که هنوز شرنگِ تیرهگی
به کام ِچشم ِکودکانهات نریخته
رها کن این خمود خواب را
نگه کــن آفتــاب را...
که تا اگر چو من شدی...
کسی که با دو چشم ِ باز
کور بوده است....
و در کنارِ استوا...
از آفتاب دور بوده است.....
در آن زمان که زور
سپیدِ چشم ِ باورِ تو را سیاه میکند
تـــو را تبـــاه میکند...
اگرچه حـق از آنِ زور بوده است
به خاطر آوری که نور بوده است
۱۲.۵k
۰۸ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.