SCARY STORY
از این به بعد بعضی شبا واستون اتفاقای ترسناکی که واسه خودم اتفاق افتاده یا از جایی شنیدمو میزارم😀 خیلی ترسناک نیستن بخونین که اطلاعاتتون بالا بره... اینیکی واسه خودم اتفاق افتاده بود🙂💔من فقط اسمارو نزاشتم چون شاید اون کسی که این اتفاق با من براش افتاد نخواد اسمش بیاد
_
_
*سلام من..... 15 ساله
سلام من..... 13 ساله
یک روز تصمیم گرفتیم که خانوادگی بریم شمال ویلا بگیریم
وارد ویلا که شدیم خیلی قشنگ بود و بزرگ
باید بگم اندازه عمارت بود
رنگ خونه سفید بود با در های قهوه ای و پنجره های رنگارنگ
حیاطش تقریبا اندازه یه باغ گردو بود
فردای اون روز، شب که شد حله و حوله خریدیم و تا ساعت۴ صبح میخوردیم و میخندیدیم و کلا داشتیم خوش میگذروندیم
وقتی که دیگه آماده شدیم برای خواب یکی در پنجره رو میزد و فرار میکرد😐💔
تا من میومدم ببینم کیه اون فرار کرده بود
تا اینکه دوباره یکی در پنجره رو زد من رفتم باز کردم دیدم پسر داییمه که گفت بیا بریم برا صبحونه چیز و میز بخریم
منم قبول کردم و سویشرتمو برداشتم و به سمت حیاط رفتیم
حیاط خیلی مه آلود بود
اینقد مه زیاد بود که نمیتونستی جلو تو ببینی
سوار ماشین شدیم
پسر داییم گفت : کیف پولم یادم رفت. توی ماشین بمون تا من بیام
منم گفتم باشه
از ماشین پیاده شد و رفت تا کیف پولشو بیاره
تقریبا یه ربع گذشت و نیومد
یهو دیدم یه پیرزن قد بلند و لاغر که چادر مشکی سرشه جلوی ماشین به فاصله تقریبا 20 متری مونده بود🙂💔
چون خیلی مه زیاد بود چراغ ماشینو روشن کردم تا بتونم واضح تر ببینمش
ولیییی تا چراغو روشن کردم زنه ناپدید شد😶
و بعد چند ثانیه کنار ماشین دیدمش...
با دستای لاغر و خیلی استخونیش داشت به پنجره ضربه میزد و علامت میداد که شیشه رو پایین بیارم
منم عین یه احمق گول حرفاشو خوردم و شیشه رو پایین کشیدم
سرشو آورد تو ماشین
و به من نزدیک ترو نزدیک تر میشد
چهره چروک شده ای داشت و به جای چشم دو تا حفره داشت... 🙂
از ترس یه جیغ بنفش و خیلییی بلندی کشیدم و از هوش رفتم
وقتی به هوش اومدم خونوادم بالای سرم وایستاده بودن و ازم پرسیدن این وقت شب چیکار میکردی توی ماشین؟!
منم که خیلی ترسیده بودم با صدای لرزون به پسر داییم گفتم: تو که رفته بودی کیفه پولتو بیاری پس چرا نیومدی؟؟
اونم گفت:من؟؟؟! من که خواب بودمو اصلا به سمت کیف پول و ماشین و حتی در خونه نرفتم
این اتفاق تابستون امسال برام اتفاق افتاد و من هنوز دارم فکر میکنم که اون زنه کی بود و از من چی میخواست
و اونی که خودشو جای پسر داییم زده بود چی بود و چی میخواست؟؟
چه نظری راجب این اتفاق دارین؟ اینم بگم الان ساعت 1:15 دیقه ی نصفه شبه و وقتی این خاطره برام یادآوری شد حس خیلی خیلی بدی دارم.. 😀💔😂
_
_
*سلام من..... 15 ساله
سلام من..... 13 ساله
یک روز تصمیم گرفتیم که خانوادگی بریم شمال ویلا بگیریم
وارد ویلا که شدیم خیلی قشنگ بود و بزرگ
باید بگم اندازه عمارت بود
رنگ خونه سفید بود با در های قهوه ای و پنجره های رنگارنگ
حیاطش تقریبا اندازه یه باغ گردو بود
فردای اون روز، شب که شد حله و حوله خریدیم و تا ساعت۴ صبح میخوردیم و میخندیدیم و کلا داشتیم خوش میگذروندیم
وقتی که دیگه آماده شدیم برای خواب یکی در پنجره رو میزد و فرار میکرد😐💔
تا من میومدم ببینم کیه اون فرار کرده بود
تا اینکه دوباره یکی در پنجره رو زد من رفتم باز کردم دیدم پسر داییمه که گفت بیا بریم برا صبحونه چیز و میز بخریم
منم قبول کردم و سویشرتمو برداشتم و به سمت حیاط رفتیم
حیاط خیلی مه آلود بود
اینقد مه زیاد بود که نمیتونستی جلو تو ببینی
سوار ماشین شدیم
پسر داییم گفت : کیف پولم یادم رفت. توی ماشین بمون تا من بیام
منم گفتم باشه
از ماشین پیاده شد و رفت تا کیف پولشو بیاره
تقریبا یه ربع گذشت و نیومد
یهو دیدم یه پیرزن قد بلند و لاغر که چادر مشکی سرشه جلوی ماشین به فاصله تقریبا 20 متری مونده بود🙂💔
چون خیلی مه زیاد بود چراغ ماشینو روشن کردم تا بتونم واضح تر ببینمش
ولیییی تا چراغو روشن کردم زنه ناپدید شد😶
و بعد چند ثانیه کنار ماشین دیدمش...
با دستای لاغر و خیلی استخونیش داشت به پنجره ضربه میزد و علامت میداد که شیشه رو پایین بیارم
منم عین یه احمق گول حرفاشو خوردم و شیشه رو پایین کشیدم
سرشو آورد تو ماشین
و به من نزدیک ترو نزدیک تر میشد
چهره چروک شده ای داشت و به جای چشم دو تا حفره داشت... 🙂
از ترس یه جیغ بنفش و خیلییی بلندی کشیدم و از هوش رفتم
وقتی به هوش اومدم خونوادم بالای سرم وایستاده بودن و ازم پرسیدن این وقت شب چیکار میکردی توی ماشین؟!
منم که خیلی ترسیده بودم با صدای لرزون به پسر داییم گفتم: تو که رفته بودی کیفه پولتو بیاری پس چرا نیومدی؟؟
اونم گفت:من؟؟؟! من که خواب بودمو اصلا به سمت کیف پول و ماشین و حتی در خونه نرفتم
این اتفاق تابستون امسال برام اتفاق افتاد و من هنوز دارم فکر میکنم که اون زنه کی بود و از من چی میخواست
و اونی که خودشو جای پسر داییم زده بود چی بود و چی میخواست؟؟
چه نظری راجب این اتفاق دارین؟ اینم بگم الان ساعت 1:15 دیقه ی نصفه شبه و وقتی این خاطره برام یادآوری شد حس خیلی خیلی بدی دارم.. 😀💔😂
۵.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.