for love P6
for love p6
+ من....قبول میکنم
یکهو همه شروع کردن به دست زدن.
دیگه هیچی از مهمونی یادم نمیاد فقط لبخند زده بودم و نشون میدادم خوبم ولی خوب نبودم.
من چطور میتونستم با همچین آدمی قرار بزرم؟
جئون جونگ کوکی که این همه بلا سرم اورده بود؟؟
از بهت و ترس نمیدونستم باید چیکار کنم.
اگر هم قبول نمیکردم چیزی عوض نمیشد فقط همه فکر میکردن مجبورم باهاش قرار بزارم.
الان هم مجبورما ولی بقیه که نمیدونن.
اون شب با گریه خوابیدم.
فردا صبح که رفتم مدرسه تا زنگ اول جونگ کوک نبود ولی زنگ دوم اومد
وقتی تندریس معلم تو زنگ دوم تموم شد جئون با سر و صدا وارد کلاس شد
_تهیونگ یونجون میدونین چی شده؟
_ دارم با دختر هوانگ ها قرار میزارم
# جدی که نمیگی
جونگ کوک گوشیشو در اورد و خبرنامه رو نشون داد
روی خبرنامه آنلاین با فونت بزرگ نوشته شده بود پرنسس زیبایی کره هوانگ رز و پادشاه استایل جئون جونگ کوک در یک قدمی ازدواج اند.
هه یک قدمی ازدواج
با خودم فکر کردم اگه بهش هویتمو نشون بدم شاید جهنمی که تو مدرسه واسم ساخته تبدیل به بهشت شه.
یه نقشه کشیدم.
اگه امروز میخاست اذ.یتم کنه چتریامو کنار میدادم که منو ببینه.
اونوقت همه اینچیزا تموم میشد.
اون روز کاری به کارم نداشت.
تعجب کرده بودم.... اگه میدونستم انقدر دوستم داره زودتر میگفتم کیم
فرداش بعد زنگ سوم وقتی داشتم وسایلمو تو کیفم مرتب میکردم یکی با مشت کوبید به میزم...
بله جئون بود
_ همون جای همیشگی
این دفعه نمیخواستم مقاومت کنم
سرمو انداختم پایین و دنبالش راه افتادم
_ تهیونگ ،هیونجین ،یونجون پاشین
% من نمیام
با شنیدن این صدا سرمو برگردوندم
تهیونگ چونه مو گرفت و سرمو سرجاش اورد
_ چیزی شده؟
% نه فقط خستم
_ اوکی
به راهمون ادامه دادیم
به حیاط پشتی که رسیدم منصرف شدم خواستم برگردم که هیونجین دستمو گرفتو پرتم کرد زمین
& کجا؟ حالا حالا ها باهم کار داریم
با اعتماد به نفسی که نمیدونم از کجا اومده بود بلند شدم زدم زیر گوشش
+ دیگه نه
دستشو اورد بالا که بزنه زیر گوشم همون موقع چتری هامو کنار دادم
هیونجین یخ کرد
_ داری چیکار میکنی هیون؟
# تمومش کن دیگه
هیونجین رفت کنار
تهیونگ که منو دید پاهاش سست شد افتاد زمین
اومدم به جونگ کوک نگاه کنم ولی نبود
پشتمو نگاه کردم که شاید اونجا باشه ولی وقتی برگشتم جلوم بود
_ رز...م...من نمیدونستم فقط میخام بگم...
+ نمیخام هیچی بگی نمیخاممممم.
+ با خودت فکر کردی داری چیکار میکنی؟
+ اگه هرکس دیگه ای به جز من بود همین کارو باهاش میکردی؟
+ اصلا فکر کردی این کارات داره منو نابود میکنه؟
_ رز....من....
+ تاسفتم نگه دار واسه خودت
از حیاط پشتی رفتم بیرون
پامو که تو راهرو گزاشتم زنگ خورد
همه بچه ها مثل دیوونه ها از راهرو اومدن بیرون
از بینشون رد شدم و وارد کلاس خالیمون شدم.
چتری هامو کنار زدم که راحت وسایلمو جمع کنم
% هوانگ رز؟
با شنیدن صدای یونجون سرمو بالا گرفتم
% تو...رز....تو همونی؟؟
+ آره همونم
%م...من
+ نمیخام چیزی بگی
+ معذرت خواهی تم نمیخوام
از در کلاس رفتم بیرون
دستم کشیده شد که برگشتم
جونگ کوک بود
تو چشماش غم و تاسف موج میزد
+ چیه؟؟ خورده حساب دیگه ای داری؟؟
_ رز من واقعا از اعماق وجودم متاسفم.
+ متاسفی چون میدونی من کیم اگه هرکس دیگه ای بود...
# کوک میخواست امروز بگه که دیگه کاری به کارت نداره
+چ...چی؟؟؟؟
& واسه همین یونجون نمیخاست بیاد
% من از معذرت خواهی خوشم نمیاد
_رز من....
+ باشه.... به معذرت خواهیت فکر میکنم
+امشب که برای شام اومدیم خونتون لطفا جوری رفتار کن که انگار هیچی نشده باشه
جونگ کوک سری تکون داد
_ میخوای برسونمت؟؟
تا دهنمو برای گفتن نه باز کردم موبایلم زنگ خورد
آقای پارک رانندم بود
آ.پ : خانم رز من واقعا معذرت میخوام همسرم از پله ها افتاده الان تو اتاق عمله
آ.پ : به آقای چوی زنگ میزنم بیاد دنبالتون
+ نیازی نیست
آ.پ : ولی خانم...
+ خودم میرم .... مشکلی نیست.....لطفا مراقب همسرتون باشید
آ.پ : شما خیلی سخاوتمندید....ممنونم
تلفنمو قطع کردم.
شروع کردم به راه رفتن تو راهرو
با حس اینکه جونگ کوک تکون نمیخوره برگشتم سمتش و صداش کردم
+ مگه قرار نبود منو برسونی؟؟
_ مگه بهم گفتی میخای برسونمت؟؟
+ باشه اگه نمیخای منو برسونی....
با چند قدم دوییدن خودشو پیشم رسوند
دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشید
_ من گفتم نمیرسونمت؟؟؟
چیزی نگفتم و این سکوت رو تا وقتی که سوار ماشن شدم حفظ کردم
تو ماشین که نشستم کمربندمو بستم
جونگ کوک هم اومد و شروع به رانندگی کرد
از در مدرسه گه رفتیم بیرون با شنیدن صداش سمتش برگشتم
_..........
اوکی لاولیا نظرتون چیه؟؟
+ من....قبول میکنم
یکهو همه شروع کردن به دست زدن.
دیگه هیچی از مهمونی یادم نمیاد فقط لبخند زده بودم و نشون میدادم خوبم ولی خوب نبودم.
من چطور میتونستم با همچین آدمی قرار بزرم؟
جئون جونگ کوکی که این همه بلا سرم اورده بود؟؟
از بهت و ترس نمیدونستم باید چیکار کنم.
اگر هم قبول نمیکردم چیزی عوض نمیشد فقط همه فکر میکردن مجبورم باهاش قرار بزارم.
الان هم مجبورما ولی بقیه که نمیدونن.
اون شب با گریه خوابیدم.
فردا صبح که رفتم مدرسه تا زنگ اول جونگ کوک نبود ولی زنگ دوم اومد
وقتی تندریس معلم تو زنگ دوم تموم شد جئون با سر و صدا وارد کلاس شد
_تهیونگ یونجون میدونین چی شده؟
_ دارم با دختر هوانگ ها قرار میزارم
# جدی که نمیگی
جونگ کوک گوشیشو در اورد و خبرنامه رو نشون داد
روی خبرنامه آنلاین با فونت بزرگ نوشته شده بود پرنسس زیبایی کره هوانگ رز و پادشاه استایل جئون جونگ کوک در یک قدمی ازدواج اند.
هه یک قدمی ازدواج
با خودم فکر کردم اگه بهش هویتمو نشون بدم شاید جهنمی که تو مدرسه واسم ساخته تبدیل به بهشت شه.
یه نقشه کشیدم.
اگه امروز میخاست اذ.یتم کنه چتریامو کنار میدادم که منو ببینه.
اونوقت همه اینچیزا تموم میشد.
اون روز کاری به کارم نداشت.
تعجب کرده بودم.... اگه میدونستم انقدر دوستم داره زودتر میگفتم کیم
فرداش بعد زنگ سوم وقتی داشتم وسایلمو تو کیفم مرتب میکردم یکی با مشت کوبید به میزم...
بله جئون بود
_ همون جای همیشگی
این دفعه نمیخواستم مقاومت کنم
سرمو انداختم پایین و دنبالش راه افتادم
_ تهیونگ ،هیونجین ،یونجون پاشین
% من نمیام
با شنیدن این صدا سرمو برگردوندم
تهیونگ چونه مو گرفت و سرمو سرجاش اورد
_ چیزی شده؟
% نه فقط خستم
_ اوکی
به راهمون ادامه دادیم
به حیاط پشتی که رسیدم منصرف شدم خواستم برگردم که هیونجین دستمو گرفتو پرتم کرد زمین
& کجا؟ حالا حالا ها باهم کار داریم
با اعتماد به نفسی که نمیدونم از کجا اومده بود بلند شدم زدم زیر گوشش
+ دیگه نه
دستشو اورد بالا که بزنه زیر گوشم همون موقع چتری هامو کنار دادم
هیونجین یخ کرد
_ داری چیکار میکنی هیون؟
# تمومش کن دیگه
هیونجین رفت کنار
تهیونگ که منو دید پاهاش سست شد افتاد زمین
اومدم به جونگ کوک نگاه کنم ولی نبود
پشتمو نگاه کردم که شاید اونجا باشه ولی وقتی برگشتم جلوم بود
_ رز...م...من نمیدونستم فقط میخام بگم...
+ نمیخام هیچی بگی نمیخاممممم.
+ با خودت فکر کردی داری چیکار میکنی؟
+ اگه هرکس دیگه ای به جز من بود همین کارو باهاش میکردی؟
+ اصلا فکر کردی این کارات داره منو نابود میکنه؟
_ رز....من....
+ تاسفتم نگه دار واسه خودت
از حیاط پشتی رفتم بیرون
پامو که تو راهرو گزاشتم زنگ خورد
همه بچه ها مثل دیوونه ها از راهرو اومدن بیرون
از بینشون رد شدم و وارد کلاس خالیمون شدم.
چتری هامو کنار زدم که راحت وسایلمو جمع کنم
% هوانگ رز؟
با شنیدن صدای یونجون سرمو بالا گرفتم
% تو...رز....تو همونی؟؟
+ آره همونم
%م...من
+ نمیخام چیزی بگی
+ معذرت خواهی تم نمیخوام
از در کلاس رفتم بیرون
دستم کشیده شد که برگشتم
جونگ کوک بود
تو چشماش غم و تاسف موج میزد
+ چیه؟؟ خورده حساب دیگه ای داری؟؟
_ رز من واقعا از اعماق وجودم متاسفم.
+ متاسفی چون میدونی من کیم اگه هرکس دیگه ای بود...
# کوک میخواست امروز بگه که دیگه کاری به کارت نداره
+چ...چی؟؟؟؟
& واسه همین یونجون نمیخاست بیاد
% من از معذرت خواهی خوشم نمیاد
_رز من....
+ باشه.... به معذرت خواهیت فکر میکنم
+امشب که برای شام اومدیم خونتون لطفا جوری رفتار کن که انگار هیچی نشده باشه
جونگ کوک سری تکون داد
_ میخوای برسونمت؟؟
تا دهنمو برای گفتن نه باز کردم موبایلم زنگ خورد
آقای پارک رانندم بود
آ.پ : خانم رز من واقعا معذرت میخوام همسرم از پله ها افتاده الان تو اتاق عمله
آ.پ : به آقای چوی زنگ میزنم بیاد دنبالتون
+ نیازی نیست
آ.پ : ولی خانم...
+ خودم میرم .... مشکلی نیست.....لطفا مراقب همسرتون باشید
آ.پ : شما خیلی سخاوتمندید....ممنونم
تلفنمو قطع کردم.
شروع کردم به راه رفتن تو راهرو
با حس اینکه جونگ کوک تکون نمیخوره برگشتم سمتش و صداش کردم
+ مگه قرار نبود منو برسونی؟؟
_ مگه بهم گفتی میخای برسونمت؟؟
+ باشه اگه نمیخای منو برسونی....
با چند قدم دوییدن خودشو پیشم رسوند
دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشید
_ من گفتم نمیرسونمت؟؟؟
چیزی نگفتم و این سکوت رو تا وقتی که سوار ماشن شدم حفظ کردم
تو ماشین که نشستم کمربندمو بستم
جونگ کوک هم اومد و شروع به رانندگی کرد
از در مدرسه گه رفتیم بیرون با شنیدن صداش سمتش برگشتم
_..........
اوکی لاولیا نظرتون چیه؟؟
۴.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.