پارت ۷۱ (برادر خونده )
_وقت گیر اوردی پاشو برو بچه ها دارن تمرین میکنن تهیونگ خندیدو گفت:داری بحثو عوض میکنی کلک از جام بلند شدمو با خونسردی به تهیونگ نگاه کردمو گفتم:کاری نداری من رفتم تهیونگ:کجا میری _میخوام برم تمرین کنم با بچه ها تهیونگ:باشه برو منم میام چیزی نگفتم به سمت اتاق تمرین رفتم از زبان سورا: با صدای زنگ خونه از خواب شیرینم بیدار شدم این کیه این وقت روز با ترس از تختم بلند شدم سمت ایفون رفتم اون سانگ جو لنتی بود عاااا اصن حوصله غرغر و تهدیداشو ندارم دکمه باز شدن درو زدم سعی کردم بی تفاوت باشم روی مبل نشستم سانگ جو وارد خونه شد و صدای قدم های پاشو که داشت نزدیکم میشدو حس میکردم اومد نزدیکم نشست سعی کردم ازش دور تر بشینم ولی اون با اون پوزخند رو مخش لج کرده بود سانگ جو:چرا فرار میکنی من که کاریت ندارم _من فرار نمی کنم سانگ جو :چرا قیافت اینو نمیگه با ترس به زمین زل زدم حس کردم دستاشو گذاشت روی دستام سریع از جام بلند شدم _چیزی میخوری
سانگ جو پوزخند زدو گفت :نه نیازی نیست فقد خواستم بگم مواظب باش خطا نکنی _من مواظبم بهتره نگران نباشی سانگ جو از جاش بلند شدو گفت :امیدوارم با پوزخند نگاش کردم اونم خیلی زود از خونه بیرون رفت و درو محکم پشت سرش بست لنتی کاش میتونستم بهت فحش بدم اینقدر برنمت که خون از دهنت فواره کنه دلم میخواد برم بیرون اینجوری بهتره یه ذره حال و هوام عوض میشه خیلی سریع اماده شدمو از خونه زدم بیرون باورم نمیشه ۶ ماه گذشته باشه با این وجود هنوزم دلم براش تنگ شده کاش میشد یه بار دیگه از دور فقد دیدش حیف تنها کاری که میتونم بکنم اینه که تصویر اونو فقد تو تلویزیون و صفحه مجازی ببینم همینم واسه اینکه بفهمم حالش خوبه کافیه روبه روی یه کلاب قرار گرفته بودم دو دل بودم برم یا نرم اونقدر حالم بد بود که بدون در نظر گرفتن شرایطم وارد اونجا شدم بار اولم بود اینجور جاها میام نورهای رنگی صدای بلند موزیک بوی گند الکل فضای اونجا رو پر کرده بود
همه مست کرده بودنو تو حال خودشون بودن با اینکه تو اون فضا معذب بودم ولی منم میخواستم یه بار تو این زندگی کوفتیم مزه الکلو بچشم شاید چیزی نشه من فقد میخوام یه شب بدون فکر کردن به چیزی راحت باشم سمت میزی که روش پر از بطری های مشروب و الکل بودن رفتم هنوزم دو دل بودم نمیدونستم قراره چی بشه یکی از بطری هارو برداشتم میخواستم واسه خودم تو لیوان بریزم که حس کردم یکی نزدیکمه سرمو برگردندم طرفش درست پشت سرم وایستادا بود اون یه پسر بود با ترس نگاش کردموگفتم:از من فاصله بگیر پسره بلند خندیدوگفت:نترس من مست نیستم _خوب که چی پسره :تو خیلی خوشگلی من اینجا پارنتر ندارم تو با من نوشیدنی میخوری با تعجب نگاش کردم مرتیکه بی ادب اینارو برو به عمت بگو چی فکر کرده پوزخند زدمو گفتم: نه متاسفم پسره:نکنه میترسی الکل بخوری به هر حال انگار بار اولته _نخیر بار اولم نیست پسره خندید وگفت:خیلی خوب پس چرا قبول نمیکنی خیلی تابلو بودم چیکار میتونستم کنم من نمی خواستم اینجوری بشه ولی خوب هنوز چیزی ام نشده فکر کنم اینجا مجبورم پسره:قبوله چیزی نگفتم اونم با لبخند رضایت بخشی یه بطری از اون مشروبای روی میز برداشتو سمت من گرفت گفت: به سلامتی به بطری که تو دستم بود نگاه کردم هیچ مشکلی پیش نمیاد فقد همین یه بار مزش خیلی بد بود تلخ بود اونقدر خورده بودم که میخواستم بالا بیارم ولی جدا از اون حس باحالی داشت برعکس چیزی که فکر میکردم
سانگ جو پوزخند زدو گفت :نه نیازی نیست فقد خواستم بگم مواظب باش خطا نکنی _من مواظبم بهتره نگران نباشی سانگ جو از جاش بلند شدو گفت :امیدوارم با پوزخند نگاش کردم اونم خیلی زود از خونه بیرون رفت و درو محکم پشت سرش بست لنتی کاش میتونستم بهت فحش بدم اینقدر برنمت که خون از دهنت فواره کنه دلم میخواد برم بیرون اینجوری بهتره یه ذره حال و هوام عوض میشه خیلی سریع اماده شدمو از خونه زدم بیرون باورم نمیشه ۶ ماه گذشته باشه با این وجود هنوزم دلم براش تنگ شده کاش میشد یه بار دیگه از دور فقد دیدش حیف تنها کاری که میتونم بکنم اینه که تصویر اونو فقد تو تلویزیون و صفحه مجازی ببینم همینم واسه اینکه بفهمم حالش خوبه کافیه روبه روی یه کلاب قرار گرفته بودم دو دل بودم برم یا نرم اونقدر حالم بد بود که بدون در نظر گرفتن شرایطم وارد اونجا شدم بار اولم بود اینجور جاها میام نورهای رنگی صدای بلند موزیک بوی گند الکل فضای اونجا رو پر کرده بود
همه مست کرده بودنو تو حال خودشون بودن با اینکه تو اون فضا معذب بودم ولی منم میخواستم یه بار تو این زندگی کوفتیم مزه الکلو بچشم شاید چیزی نشه من فقد میخوام یه شب بدون فکر کردن به چیزی راحت باشم سمت میزی که روش پر از بطری های مشروب و الکل بودن رفتم هنوزم دو دل بودم نمیدونستم قراره چی بشه یکی از بطری هارو برداشتم میخواستم واسه خودم تو لیوان بریزم که حس کردم یکی نزدیکمه سرمو برگردندم طرفش درست پشت سرم وایستادا بود اون یه پسر بود با ترس نگاش کردموگفتم:از من فاصله بگیر پسره بلند خندیدوگفت:نترس من مست نیستم _خوب که چی پسره :تو خیلی خوشگلی من اینجا پارنتر ندارم تو با من نوشیدنی میخوری با تعجب نگاش کردم مرتیکه بی ادب اینارو برو به عمت بگو چی فکر کرده پوزخند زدمو گفتم: نه متاسفم پسره:نکنه میترسی الکل بخوری به هر حال انگار بار اولته _نخیر بار اولم نیست پسره خندید وگفت:خیلی خوب پس چرا قبول نمیکنی خیلی تابلو بودم چیکار میتونستم کنم من نمی خواستم اینجوری بشه ولی خوب هنوز چیزی ام نشده فکر کنم اینجا مجبورم پسره:قبوله چیزی نگفتم اونم با لبخند رضایت بخشی یه بطری از اون مشروبای روی میز برداشتو سمت من گرفت گفت: به سلامتی به بطری که تو دستم بود نگاه کردم هیچ مشکلی پیش نمیاد فقد همین یه بار مزش خیلی بد بود تلخ بود اونقدر خورده بودم که میخواستم بالا بیارم ولی جدا از اون حس باحالی داشت برعکس چیزی که فکر میکردم
۸۷.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.