Part:2
Part:2
به سمت آشپزخانه رفت تا خدمتکاران را برای پذیرایی از برادراش بفرستد.
در همین هین پدرش روبه مو کرد و گفت:
(میخوام ساچی رو شوهر بدم.)
مو:
(ساچی تازه 15 سالشه از ازدواج چیزی حالیش نمیشه. ) ( کمی با داد و عصبانیت)
پدرش:
15 سالش هست که هست به چی ربطی داره. تو که میدونی این معامله چقدر برای ما مهم و...(با داد و عصبانیت )
هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای جیغی بلند کل خانه را فرا گرفت.
دوقلو های افسانهای یعنی ووک و وون به سمت آشپزخانه دویدن.
چه صحنه دردناکی!
خواهر کوچکشان دو زانو روی زمین افتاده بود؛و دستش زخمی شده بود.
ووک بغلش کرد و به سمت پذیرایی برد.
وون با تمام سرعتش جعبه کمک های اولیه رو آورد.
سو دست خواهرش را باند پیچی کرد و سرش را بوسید.
اشک از چشم های ساچی سرازير شد، رو به پدرش گفت:____
پایان پارت 2
شرایط 2 پارت بعدی:
10 تا لایک
5تا کامنت
لایک و فالو یادتون نره 🤗☺️❤️
به سمت آشپزخانه رفت تا خدمتکاران را برای پذیرایی از برادراش بفرستد.
در همین هین پدرش روبه مو کرد و گفت:
(میخوام ساچی رو شوهر بدم.)
مو:
(ساچی تازه 15 سالشه از ازدواج چیزی حالیش نمیشه. ) ( کمی با داد و عصبانیت)
پدرش:
15 سالش هست که هست به چی ربطی داره. تو که میدونی این معامله چقدر برای ما مهم و...(با داد و عصبانیت )
هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای جیغی بلند کل خانه را فرا گرفت.
دوقلو های افسانهای یعنی ووک و وون به سمت آشپزخانه دویدن.
چه صحنه دردناکی!
خواهر کوچکشان دو زانو روی زمین افتاده بود؛و دستش زخمی شده بود.
ووک بغلش کرد و به سمت پذیرایی برد.
وون با تمام سرعتش جعبه کمک های اولیه رو آورد.
سو دست خواهرش را باند پیچی کرد و سرش را بوسید.
اشک از چشم های ساچی سرازير شد، رو به پدرش گفت:____
پایان پارت 2
شرایط 2 پارت بعدی:
10 تا لایک
5تا کامنت
لایک و فالو یادتون نره 🤗☺️❤️
۸۵
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.