تکپارتی جیمین
ا/ت :داشتم از در یه کمپانی رد میشدم که یهو یه اقایی از در کمپانی اومد بیرون و پامون بهم گیر کرد افتادیم داشتم ف.و.ش میدادم که وقتی دیدم کیه کف کردم جیمین بود عضو بی تی اس بود وای من نخواستم کم بیارم گفتم اقا جلو پاتونو نگاه کنین جیمین :«ببخشید دستتون رو بدین بلند بشین 😅ا/ت :«نه نمیخوام جیمین :«»😐😐😐😐
چند روز بعد در حالی که ا/ت داشت تو رستوران غذا میخورد جیمین وارد همون رستوران شد وقتی جیمین ا/ت رو دید رفت سر همون میز نشست و ته سرشو اورد بالا و دید جیمین نشسته رو به روش و ا/ت گفت امرتونو بفرماییدو جیمین گفت :«*میشه شمارتونو داشته باشم ا/ت ؛ :«»بله .................وقتی ا/ت تو تخت بود جیمین پیام داد سلام ا/ت خوبی فردا میای کافی شاپه ........ ا/ت بله فردا .........
لباس ا/ت خب اماده شدم رفتم کافی شاپ که جیمین اومد و با هم حرف زدیم و ازم خواستگاری کرد باورم نشد و منم قبول کردم
وقتی رفتم پیش پدر و مادرم و گفتم جیمین از خواستگاری کرده و این بود جواب پدرم ؛ :«»,همچین ازدواجی امکان نداره اون ایدله و زندگی خطر ناکی داره و امکان هرگونه مشکلی هستی دخترم عاقل باش مادر ا/ت ؛ :«پدرت راست میگه دخترم این زندگی خطر ناکه بهتره این ازدواج سر نگیره و ا/ت با گریه میگه:«ولی من اونو دوست دارم من میخوام باهاش ازدواج کنم و ا/ت با گریه میره داخل اتاق
و ا/ت که با گریه میره داخل اتاق و به جیمین زنگ میزنه میگه متاسفانه پدر و مادرم مخالفت کردن جیمین:«»چرا واسه چی (با گریه)ا/ت :«میگن زندگی ایدلا خطرناکه واسه همین 🥲
جیمین:من یه نقشه دارم
ا/ت:چه نقشه ای
در حالی که ساعت ۲ شب بود ا/ت داشت وسایلاشو جمع میکرد تا با جیمین برای همیشه بره وقتی وسایلاشو جمع کرد جیمین پیام داد که من رسیدم دم در و ا/ت یه نامه برای پدر و مادرش گذاشت که من برای همیشه میرم و ا/ت میره دم در و سوار ماشین جیمین میشه و میرن به خونه جیمین و چند روز بعد عقد میکنن و برای همیشه با هم با شادی زندگی کردن این
پایان😊
چند روز بعد در حالی که ا/ت داشت تو رستوران غذا میخورد جیمین وارد همون رستوران شد وقتی جیمین ا/ت رو دید رفت سر همون میز نشست و ته سرشو اورد بالا و دید جیمین نشسته رو به روش و ا/ت گفت امرتونو بفرماییدو جیمین گفت :«*میشه شمارتونو داشته باشم ا/ت ؛ :«»بله .................وقتی ا/ت تو تخت بود جیمین پیام داد سلام ا/ت خوبی فردا میای کافی شاپه ........ ا/ت بله فردا .........
لباس ا/ت خب اماده شدم رفتم کافی شاپ که جیمین اومد و با هم حرف زدیم و ازم خواستگاری کرد باورم نشد و منم قبول کردم
وقتی رفتم پیش پدر و مادرم و گفتم جیمین از خواستگاری کرده و این بود جواب پدرم ؛ :«»,همچین ازدواجی امکان نداره اون ایدله و زندگی خطر ناکی داره و امکان هرگونه مشکلی هستی دخترم عاقل باش مادر ا/ت ؛ :«پدرت راست میگه دخترم این زندگی خطر ناکه بهتره این ازدواج سر نگیره و ا/ت با گریه میگه:«ولی من اونو دوست دارم من میخوام باهاش ازدواج کنم و ا/ت با گریه میره داخل اتاق
و ا/ت که با گریه میره داخل اتاق و به جیمین زنگ میزنه میگه متاسفانه پدر و مادرم مخالفت کردن جیمین:«»چرا واسه چی (با گریه)ا/ت :«میگن زندگی ایدلا خطرناکه واسه همین 🥲
جیمین:من یه نقشه دارم
ا/ت:چه نقشه ای
در حالی که ساعت ۲ شب بود ا/ت داشت وسایلاشو جمع میکرد تا با جیمین برای همیشه بره وقتی وسایلاشو جمع کرد جیمین پیام داد که من رسیدم دم در و ا/ت یه نامه برای پدر و مادرش گذاشت که من برای همیشه میرم و ا/ت میره دم در و سوار ماشین جیمین میشه و میرن به خونه جیمین و چند روز بعد عقد میکنن و برای همیشه با هم با شادی زندگی کردن این
پایان😊
۲۹.۵k
۲۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.