یاد دارم که در ایام طفلی متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد

یاد دارم که در ایام طفلی متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز. شبی در خدمت پدر - علیه الرحمه- نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مُصحف عزیز در کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته. پدر را گفتم: یکی از اینان سر بر نمی دارد که دوگانه ای بگزارد. چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند. گفت : جان پدر! تو نیز اگر بخفتی به که در پوستین خلق افتی.

نبیند مـدعی جــــز خویشتن را     
 که دارد پـــــرده پنــــــدار در پیش

گرت چشم خــدا بینی ببخشند   
‌‌‌نبینی هیچ کس عاجز تر از خویش

#سعدی
دیدگاه ها (۹)

‌ ‌ مرگ را دانم ولی تا کوی #دوستراه اگر نزدیکتر داری بگو ......

تا کجا میتوانتو را دوست داشت و از خوشی نمرد؟!#عاطفه_عزیزی

حـــــال آدم رو باید فـهمـید ..پرسیدنو که همه بلدن .!

عشق ؛یک فنجان چای قند پهلوست ...آخ که اگر به موقع هوس کنی چق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط