"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
🎁پارت 41🎁
ویو ا/ت
فهمیدم چرا جونگکوک عصبیه..
بعد از اینکه جونگکوک رفت منم رفتم بالا قرار بود امروز برم بیرون اما فک نکنم بتونم برم.
از طرفی هم دلشوره گرفتم...
اما بعدا کلی کار دارم نمیشه هعییی
پاشدم رفتم سمت کمد لباسام
لباسامو عوض کردم و رفت پایین دنبال مادر میگشتم که بهش بگم دارم میرم بیرون که لیا رو دیدم رفتم سمتشو صداش کردم...
ا/ت: لیااا
لیا برگشت سمتمو نگام کرد و گفت:
لیا: بله.چیزی شده؟
ا/ت: نه.دارم میرم بیرون مادرم رو پیدا نمیکنم اگر دیدیش بهش بگو ا/ت رفت بیرونو زود میاد*لبخند زورکی*
لیا: چرا میخوای بری بیرون؟؟
ا/ت: اممم خب ی کاری دارم باید انجام بدم از اون طرف هم خرید دارم چون از فردا هم باید برگردم سرکارم وقت نمیکنم*لبخند زورکی*
لیا: اااهان..باشه
از اینکه به لیا گفتم بره به مادر بگه دارم میرم بیرون پشیمون شدم و باز هم خودم دنبال مادر گشتمو بهش گفتم..
بعد از اینکه به مادر گفتم از خونه اومدم بیرون مادر سوییچ ماشینش رو بهم داد که دیگه با بادیگاردا نرم یا تاکسی نگیرم.
سوار ماشین شدمو روشنش کردم و رفتم به سمت شرکت
/فلش بک به زمانی که جونگکوک هنوز نرفته بود/
ویو ا/ت
بعد از اینکه دوباره حرص جونگکوکو در اوردم رفتم بالا توی اتاقم همین که نشستم به گوشیم پیامک اومد زورم اومد که گوشیمو بردارم ببینم کی پیام داد برای همین دستی به گوشیم نزدم..
روی صندلی نشسته بودم که دوباره بازم صدای پیامک اومد ایندفعه دیگه کنجکاو شدم و تنبلی رو گذاشتم کنارو گوشیمو برداشتم.
صفحه قفلو باز کردمو وارده برنامه پیامک شدم...
ادامه دارد...
🎁پارت 41🎁
ویو ا/ت
فهمیدم چرا جونگکوک عصبیه..
بعد از اینکه جونگکوک رفت منم رفتم بالا قرار بود امروز برم بیرون اما فک نکنم بتونم برم.
از طرفی هم دلشوره گرفتم...
اما بعدا کلی کار دارم نمیشه هعییی
پاشدم رفتم سمت کمد لباسام
لباسامو عوض کردم و رفت پایین دنبال مادر میگشتم که بهش بگم دارم میرم بیرون که لیا رو دیدم رفتم سمتشو صداش کردم...
ا/ت: لیااا
لیا برگشت سمتمو نگام کرد و گفت:
لیا: بله.چیزی شده؟
ا/ت: نه.دارم میرم بیرون مادرم رو پیدا نمیکنم اگر دیدیش بهش بگو ا/ت رفت بیرونو زود میاد*لبخند زورکی*
لیا: چرا میخوای بری بیرون؟؟
ا/ت: اممم خب ی کاری دارم باید انجام بدم از اون طرف هم خرید دارم چون از فردا هم باید برگردم سرکارم وقت نمیکنم*لبخند زورکی*
لیا: اااهان..باشه
از اینکه به لیا گفتم بره به مادر بگه دارم میرم بیرون پشیمون شدم و باز هم خودم دنبال مادر گشتمو بهش گفتم..
بعد از اینکه به مادر گفتم از خونه اومدم بیرون مادر سوییچ ماشینش رو بهم داد که دیگه با بادیگاردا نرم یا تاکسی نگیرم.
سوار ماشین شدمو روشنش کردم و رفتم به سمت شرکت
/فلش بک به زمانی که جونگکوک هنوز نرفته بود/
ویو ا/ت
بعد از اینکه دوباره حرص جونگکوکو در اوردم رفتم بالا توی اتاقم همین که نشستم به گوشیم پیامک اومد زورم اومد که گوشیمو بردارم ببینم کی پیام داد برای همین دستی به گوشیم نزدم..
روی صندلی نشسته بودم که دوباره بازم صدای پیامک اومد ایندفعه دیگه کنجکاو شدم و تنبلی رو گذاشتم کنارو گوشیمو برداشتم.
صفحه قفلو باز کردمو وارده برنامه پیامک شدم...
ادامه دارد...
۷۶۷
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.