مافیای بی مزه من
پارت ۱۲
سه روز بعد
ا/ت ویو
الان سه روزه اینجا گیر کردم
فکر میکردم دیگه همینجا میمیرم
تنها راهی داشتم این بود التماسشون کنم
بزور بلند شدم و رفتم سمت در
ا/ت: بزارید بیام بیرون خواهش میکنم
بعد چند دقیقه در باز شد و اون پسره ی عوضی اومد
کوک: چیکار داری
رفتم جلوش و زانو زدم
ا/ت: التماست میکنم بزار برم خواهش میکنم
کوک: تو قرار نیست جایی بری همینجا میمونی
دیگه نتونستم تحمل کنم
بلند شدم و روبروش وایستادم
ا/ت: اصلا برام مهم نیست تا اخرش تحمل میکنم چه از گشنگی بمیرم و چه از تشنگی
بعد اینکه اینو بهش گفتم چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
کوک ویو
کوک: دختره ی مسخره بعد این حرفش از هوش رفت
براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاقم و گذاشتمش رو تختم و یه دکتر خبر کردم بیاد معاینش کنه
دکتر گفت بخاطر استرس شدید و نخوردن چیزی از هوش رفته
بعد اینکه دکتر رفت رفتم پیشش ببینم خوابه یا بیدار
نشستم کنار تخت و زل زدم بهش
کوک: خیلی بامزست میفهمم چرا شوگا عاشقش شده
از اتاق رفتم بیرون و گذاشتم استراحت کنه
یک ساعت بعد
ا/ت بعد یک ساعت بهوش اومد
یکی از خدمتکارا رو فرستادم برن یه چیزی بدن بهش بخوره
بعد چند دقیقه اومد پیشم
خدمتکاره: قربان ایشون هیچی نمیخوره هر چی بهش میگیم بخوره میگه نمیخوام
بلند شدم رفتم پیشش
دیدم رو تخت نشسته و اخم هاش رو کرده توهم
کوک: هی چرا هیچی نمیخوری
ا/ت: نمیخوام تا نزاری برم هیچی نمیخورم
کوک: خب منم نمیزارم بری و اینطوری از گشنگی میمیری ایدفعه زنگ زدم دکتر دفعه بعدی میزارم به حال خودت بمیری
ا/ت: اصلا بمیرم من هیچی نمیخورم
رفتم سمتش و کنارش نشستم
کوک: یا میخوری یا خودم به زور میدم به خوردت
ا/ت: نمیخوام
ظرف غذا رو برداشتم و بزور بهش همشو دادم بخوره
کوک: اینقدر راحت تموم شد بچه بازی در میاری حالا بلند شو ببرمت اتاق خودت اینجا اتاق منه
اتاقشو نشون دادم و رفتم
....
داشتم از جلو در اتاقش رد میشدم یهو دیدم صدای جیغش اومد
سریع در رو باز کردم و رفتم پیشش
تا در رو باز کردم پرید بغلم
کوک: چیشده
ا/ت: موششش *جیغ
کوک: اروم کر شدم
ا/ت: موشه رو بگیر الان قلبم میاد تو دهنم
کوک: ولم کنی شاید بتونم بگیرمش ولی اینطوری که تو از گردنم اویزونی نمیتونم
ا/ت: الان میام پایین
کوک: نمیخواد
رفتم از اتاق بیرون و اونم بردم
گذاشتمش رو مبل و یکی از بادیگاردام رو فرستادم بره موشه رو بگیرش
رفتم کنارش نشستم
ا/ت: ببخشید
کوک: اوکی حالا ول کن بچه ننه
ا/ت: من بچه ننه نیستم
کوک: چرا هستی
ا/ت: نیستم
کوک: میگم هستی
ا/ت: منم میگم هستی
وقتی اعصابش خورد میشد بامزه میشد
صبر کن من نباید عاشقش بشم
ا/ت:...
کوک: خفه شو
ا/ت: خودت خفه شو
کوک: درست رفتار کن من نمیخوام عاشقت شم
ا/ت:....
ادامه توی پارت بعد....
سه روز بعد
ا/ت ویو
الان سه روزه اینجا گیر کردم
فکر میکردم دیگه همینجا میمیرم
تنها راهی داشتم این بود التماسشون کنم
بزور بلند شدم و رفتم سمت در
ا/ت: بزارید بیام بیرون خواهش میکنم
بعد چند دقیقه در باز شد و اون پسره ی عوضی اومد
کوک: چیکار داری
رفتم جلوش و زانو زدم
ا/ت: التماست میکنم بزار برم خواهش میکنم
کوک: تو قرار نیست جایی بری همینجا میمونی
دیگه نتونستم تحمل کنم
بلند شدم و روبروش وایستادم
ا/ت: اصلا برام مهم نیست تا اخرش تحمل میکنم چه از گشنگی بمیرم و چه از تشنگی
بعد اینکه اینو بهش گفتم چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
کوک ویو
کوک: دختره ی مسخره بعد این حرفش از هوش رفت
براید استایل بغلش کردم و بردمش توی اتاقم و گذاشتمش رو تختم و یه دکتر خبر کردم بیاد معاینش کنه
دکتر گفت بخاطر استرس شدید و نخوردن چیزی از هوش رفته
بعد اینکه دکتر رفت رفتم پیشش ببینم خوابه یا بیدار
نشستم کنار تخت و زل زدم بهش
کوک: خیلی بامزست میفهمم چرا شوگا عاشقش شده
از اتاق رفتم بیرون و گذاشتم استراحت کنه
یک ساعت بعد
ا/ت بعد یک ساعت بهوش اومد
یکی از خدمتکارا رو فرستادم برن یه چیزی بدن بهش بخوره
بعد چند دقیقه اومد پیشم
خدمتکاره: قربان ایشون هیچی نمیخوره هر چی بهش میگیم بخوره میگه نمیخوام
بلند شدم رفتم پیشش
دیدم رو تخت نشسته و اخم هاش رو کرده توهم
کوک: هی چرا هیچی نمیخوری
ا/ت: نمیخوام تا نزاری برم هیچی نمیخورم
کوک: خب منم نمیزارم بری و اینطوری از گشنگی میمیری ایدفعه زنگ زدم دکتر دفعه بعدی میزارم به حال خودت بمیری
ا/ت: اصلا بمیرم من هیچی نمیخورم
رفتم سمتش و کنارش نشستم
کوک: یا میخوری یا خودم به زور میدم به خوردت
ا/ت: نمیخوام
ظرف غذا رو برداشتم و بزور بهش همشو دادم بخوره
کوک: اینقدر راحت تموم شد بچه بازی در میاری حالا بلند شو ببرمت اتاق خودت اینجا اتاق منه
اتاقشو نشون دادم و رفتم
....
داشتم از جلو در اتاقش رد میشدم یهو دیدم صدای جیغش اومد
سریع در رو باز کردم و رفتم پیشش
تا در رو باز کردم پرید بغلم
کوک: چیشده
ا/ت: موششش *جیغ
کوک: اروم کر شدم
ا/ت: موشه رو بگیر الان قلبم میاد تو دهنم
کوک: ولم کنی شاید بتونم بگیرمش ولی اینطوری که تو از گردنم اویزونی نمیتونم
ا/ت: الان میام پایین
کوک: نمیخواد
رفتم از اتاق بیرون و اونم بردم
گذاشتمش رو مبل و یکی از بادیگاردام رو فرستادم بره موشه رو بگیرش
رفتم کنارش نشستم
ا/ت: ببخشید
کوک: اوکی حالا ول کن بچه ننه
ا/ت: من بچه ننه نیستم
کوک: چرا هستی
ا/ت: نیستم
کوک: میگم هستی
ا/ت: منم میگم هستی
وقتی اعصابش خورد میشد بامزه میشد
صبر کن من نباید عاشقش بشم
ا/ت:...
کوک: خفه شو
ا/ت: خودت خفه شو
کوک: درست رفتار کن من نمیخوام عاشقت شم
ا/ت:....
ادامه توی پارت بعد....
۲۰.۶k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.