خاطرات تو
خاطرات تو: پارت ۳۶
درحالی که معلم درحال تدریس بود، جی هیون مثل همیشه بدون دلیل به دای هیون خیره شده بود.
کیم دای، که دیگر نمی توانست این فشار سنگین نگاه های آن جی را تحمل کند به سمت پسرک برگشت.
دای هیون درحالی که با خشم به پسر نگاه می کرد، خیلی آرام خطاب به آن جی گفت.
کیم دای: چرا انقدر به من نگاه می کنی؟!
پسرک چشمان اش را کمی ریز کرد و بعد متقابلاً مثل دای هیون گفت.
جی هیون: دای ، یه چیزی رو می دونی؟
کیم دای کمی سر اش را خم کرد.
دای هیون: چی؟
آن جی لبخند مسخره ای زد و گفت.
جی هیون: وقتی تو رو میبینم باید عینک آفتابی بزنم!
کیم دای گیج شده بود.
دای هیون: ها، چرا؟!
لبخند آن جی هر لحظه مسخره تر از قبل می شد.
جی هیون: چون ممکن از شدت درخشان بودنت، کور شم!
پسرک یکدفعه شروع به ریز، ریز خندیدن.
کیم دای: خیلی مسخره ای...!
پسر اخم ریزی کرد و بعد سرش را دوباره به طرف معلم چرخاند، اما یکدفعه لبخندی بر روی لب هایش ظاهر شد.
حرفی که جی هیون زده بود، اصلاً خنده دار نبود...پس چرا لبخند میزد؟
ناگهان پسر به خودش آمد، و لبخند اش محو شد. نباید حواس اش پرت میشد! او باید روی درس تمرکز می کرد.
-_-_-_-_-_-_-
زنگ تفریح بود و هر کدام از دانش آموزان یا درحال شیطنت کردن بودند، یا حرف میزدند و یا خوراکی میخوردند.
مین جونگ سو هم سریع میخواست به حیاط برود اما، ناگهان توقف کرد.
جونگ سو: هانول؟
مین جونگ متوجه پارک هانول شده بود، پارک درحالی که لبخند میزد به بیرون از پنجره نگاه می کرد.
جونگ سو نزدیک او شد و بعد دست اش را روی شونه او گذاشت.
با لبخند گفت.
مین جونگ: به چی نگاه می کنی؟
پسر هم به بیرون نگاه کرد، و متوجه شد که پارک به چه چیزی نگاه می کند و میخندد.
هانول درحال نگاه کردن به دای هیون و جی هیون بود، اما برای چه به آنها نگاه می کرد؟
بخاطر رفتار خنده دار آنها...
جی هیون داشت با دست اش دای هیون را به عقب هل میداد، که یکدفعه دای هیون دست اش را برای تهدید به زدن پسرک بالا آورد.
جی هیون هم سریع روی زانو هایش نشست و دو دست اش را روی سر گذاشت.
دای هیون از این حرکت پسرک خنده اش گرفت و بعد کمی عقب رفت، و بعد به سرعت به سمت جی هیون رفت و از روی آن پرید.
جی هیون هم که از این کار عصبی شده بود سریع به دنبال او دوید، دو پسر چندین بار دور خود چرخیدند، که یکدفعه جی هیون روی کول پسر پرید.
دای هیون هم آنقدر دور خود چرخید، که آخر سر هر دو پسر به سمتی پرتاب شدند.
هانول: اونا واقعاً بامزه هستن.
جونگ سو به پارک نگاهی انداخت و بعد گفت.
مین جونگ: رابطه اونا حوریه که نمیشه فهمید چه نسبتی باهم دارن. دوست هستن، دشمن هستن...
هانول سری تکان داد و بعد گفت.
پارک: خب، بریم دیگه.
هانول این را گفت و بعد به سمت پله ها رفت، پسر هم پشت سر او رفت
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
درحالی که معلم درحال تدریس بود، جی هیون مثل همیشه بدون دلیل به دای هیون خیره شده بود.
کیم دای، که دیگر نمی توانست این فشار سنگین نگاه های آن جی را تحمل کند به سمت پسرک برگشت.
دای هیون درحالی که با خشم به پسر نگاه می کرد، خیلی آرام خطاب به آن جی گفت.
کیم دای: چرا انقدر به من نگاه می کنی؟!
پسرک چشمان اش را کمی ریز کرد و بعد متقابلاً مثل دای هیون گفت.
جی هیون: دای ، یه چیزی رو می دونی؟
کیم دای کمی سر اش را خم کرد.
دای هیون: چی؟
آن جی لبخند مسخره ای زد و گفت.
جی هیون: وقتی تو رو میبینم باید عینک آفتابی بزنم!
کیم دای گیج شده بود.
دای هیون: ها، چرا؟!
لبخند آن جی هر لحظه مسخره تر از قبل می شد.
جی هیون: چون ممکن از شدت درخشان بودنت، کور شم!
پسرک یکدفعه شروع به ریز، ریز خندیدن.
کیم دای: خیلی مسخره ای...!
پسر اخم ریزی کرد و بعد سرش را دوباره به طرف معلم چرخاند، اما یکدفعه لبخندی بر روی لب هایش ظاهر شد.
حرفی که جی هیون زده بود، اصلاً خنده دار نبود...پس چرا لبخند میزد؟
ناگهان پسر به خودش آمد، و لبخند اش محو شد. نباید حواس اش پرت میشد! او باید روی درس تمرکز می کرد.
-_-_-_-_-_-_-
زنگ تفریح بود و هر کدام از دانش آموزان یا درحال شیطنت کردن بودند، یا حرف میزدند و یا خوراکی میخوردند.
مین جونگ سو هم سریع میخواست به حیاط برود اما، ناگهان توقف کرد.
جونگ سو: هانول؟
مین جونگ متوجه پارک هانول شده بود، پارک درحالی که لبخند میزد به بیرون از پنجره نگاه می کرد.
جونگ سو نزدیک او شد و بعد دست اش را روی شونه او گذاشت.
با لبخند گفت.
مین جونگ: به چی نگاه می کنی؟
پسر هم به بیرون نگاه کرد، و متوجه شد که پارک به چه چیزی نگاه می کند و میخندد.
هانول درحال نگاه کردن به دای هیون و جی هیون بود، اما برای چه به آنها نگاه می کرد؟
بخاطر رفتار خنده دار آنها...
جی هیون داشت با دست اش دای هیون را به عقب هل میداد، که یکدفعه دای هیون دست اش را برای تهدید به زدن پسرک بالا آورد.
جی هیون هم سریع روی زانو هایش نشست و دو دست اش را روی سر گذاشت.
دای هیون از این حرکت پسرک خنده اش گرفت و بعد کمی عقب رفت، و بعد به سرعت به سمت جی هیون رفت و از روی آن پرید.
جی هیون هم که از این کار عصبی شده بود سریع به دنبال او دوید، دو پسر چندین بار دور خود چرخیدند، که یکدفعه جی هیون روی کول پسر پرید.
دای هیون هم آنقدر دور خود چرخید، که آخر سر هر دو پسر به سمتی پرتاب شدند.
هانول: اونا واقعاً بامزه هستن.
جونگ سو به پارک نگاهی انداخت و بعد گفت.
مین جونگ: رابطه اونا حوریه که نمیشه فهمید چه نسبتی باهم دارن. دوست هستن، دشمن هستن...
هانول سری تکان داد و بعد گفت.
پارک: خب، بریم دیگه.
هانول این را گفت و بعد به سمت پله ها رفت، پسر هم پشت سر او رفت
-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
خدافظ
۱.۸k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.