پارت ۸: این عشق خونین🩸

پارت ۸: #این_عشق_خونین🩸
«ویو کوک»
از خواب بلند شدم رفتم صبحونم رو خوردم رفتم اتاق کارم به عموم پیام دادم :« سلام آقای مانوبان ، من کیم دوجین هستم یکی از زیر دستای باند SB .
رییس گفتند که میخواند با شما قمار بازی کنند . امید وارم بپذیرید »
بعد از اینکه پیام دادم رفتم اتاقم یه پیراهن سیاه و یک شلوار کرمی برداشتم پوشیدم ( عکس میدم ) عطر تلخم رو زدم و رفتم سوار ماشینم شدم میخواستم برم به باند سر بزنم ببینم لی نو کار های باند رو تا کجا پیش برده وقتی رسیدم به باند ماسک سیاهم رو برداشتم با عینکم و زدم و رفتم داخل باند همه ی بادیگارد ها و کار کنان باند تعزیم کردن و به کای گفتم بگه لی نو بیاد دفترم ( کای بادیگارد مخصوص کوک هست ) اونم رفت نشستم روی صندلی پشت میز به عکس پدرم و وونیونگ نگاه کردم یاد اون آتیش سوزی افتادم همون آتیش سوزی که باعث شد احساساتم رو برای همیشه خاموش کنم .
داشتم فکر میکردم که لی نو اومد داخل بهم سلام داد و گفتم :
( علامت کوک _ علامت لی نو= )
= به به سلام آقای جئون
_ بی مزه الان حال شوخی ندارم
= باشه حالا چرا آنقدر عصبی .
_ برو بابا
= من که تازه اومدم
= راستی کاری داشتی
_ آره
= می‌شنوم
_ لی نو میتونی این چند هفته رو بری نیویورک
= واسه چی؟
_ برو به کارای باند اونجا مون برس چون من می‌خوام برم کانادا
= اوکی دیگه عمری نیست
_ نه برو
« ویو لیسا »
روی کاناپه نشسته بودم که دیدم بابام با یه لباس سیاه با الکس و فلیکس داره می‌ره بیرون مادر ناتنیم گفتش « کجا میرید؟»
( علامت پدر لیسا ∆ علامت مادر ناتنی لیسا ﷼ علامت الکس/ )