رمان عاشقم باش🙃🫀
Part 11
شقایق(ادامه حرفشه):ولی من نمیزارم این همه تلاشم بی ارزش باشه میکشمش داغشو به دلت میزارم نمیزارم کسی غیر من حتی نگات کنه
من:شقایق بس کن بسه
شقایق:یه روزی میرسه که جنازشو میزارم جلو چشات جلو چشات میکشمش میخوام تلف شدنشو ببینی
من:شقایق...
شقایق:هیچی نگو
من:نمیزارم نه میزارم به خواسته هات برسی نه میزارم دستت بهش بخوره
پاشد ساکشو جمع کرد رفت پایین منم دنبالش رفتم پایین
من:کجا
شقایق:نمیخوام اینجا بمونم میرم
من:برو که دیگه برنگردی
و عمارت خارج شد
دیانا:کجا رفت؟
من:ببین دوباره داری سلیطه بازی در میاری الان به تو چه که کجا رفت منو سین جین میکنی
دیانا:ای بابا نمیشه باهات حرفم زد بیچاره مادر و پدرت اصن بی چاره دوست دخترت
من:برو به کارت برس دیووونه ام کردی دختر
دیانا:باشه بابا رفتم در ضمن سلیطه هم خودتی
من:برو گمشو پرو😂
خدایا یادش بخیر ما یه ابهتی تو این عمارت داشتیم چهار تا ادم ازم حساب میبردن ایم دختره این طوری با من صحبت میکنه خدایا ببین چقدر بدبخت شدم😂💔
دیانا
ساعت 21:30
شام خوردیم رفتیم بخوابیم
رفتم رو تخت دراز کشیدم تا ارسلان بیاد
ارسلان
رفتم بالا تو اتاق
من:به به دیانا خانم
رفتم کنارش دراز کشیدم
من:دیانا....
دیانا:جانم
من:ببین یه چیزی از این به بعد زیاد نزدیک شقایق نشو یعنی کلا نشو
دیانا:چیزی شده؟
من:نه..... نه.... هیچی نشده همینطوری
دیانا:ولی من میدونم که شده و نمیخوای بهم بگی
من:بعدا حرف میزنیم ولی الان فقط میخوام ازت که نزدیکش نشی
دیانا:اوم باشه
اروم دیانا رو بغل کردم خوابیدیم
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
یکی امروز کار نامشو گرفته و همه رو خیلی خوب شده براتون سه تا پارت گذاشته😂✌🏻
همه بگین چه مهربون😂🧠🌈
شقایق(ادامه حرفشه):ولی من نمیزارم این همه تلاشم بی ارزش باشه میکشمش داغشو به دلت میزارم نمیزارم کسی غیر من حتی نگات کنه
من:شقایق بس کن بسه
شقایق:یه روزی میرسه که جنازشو میزارم جلو چشات جلو چشات میکشمش میخوام تلف شدنشو ببینی
من:شقایق...
شقایق:هیچی نگو
من:نمیزارم نه میزارم به خواسته هات برسی نه میزارم دستت بهش بخوره
پاشد ساکشو جمع کرد رفت پایین منم دنبالش رفتم پایین
من:کجا
شقایق:نمیخوام اینجا بمونم میرم
من:برو که دیگه برنگردی
و عمارت خارج شد
دیانا:کجا رفت؟
من:ببین دوباره داری سلیطه بازی در میاری الان به تو چه که کجا رفت منو سین جین میکنی
دیانا:ای بابا نمیشه باهات حرفم زد بیچاره مادر و پدرت اصن بی چاره دوست دخترت
من:برو به کارت برس دیووونه ام کردی دختر
دیانا:باشه بابا رفتم در ضمن سلیطه هم خودتی
من:برو گمشو پرو😂
خدایا یادش بخیر ما یه ابهتی تو این عمارت داشتیم چهار تا ادم ازم حساب میبردن ایم دختره این طوری با من صحبت میکنه خدایا ببین چقدر بدبخت شدم😂💔
دیانا
ساعت 21:30
شام خوردیم رفتیم بخوابیم
رفتم رو تخت دراز کشیدم تا ارسلان بیاد
ارسلان
رفتم بالا تو اتاق
من:به به دیانا خانم
رفتم کنارش دراز کشیدم
من:دیانا....
دیانا:جانم
من:ببین یه چیزی از این به بعد زیاد نزدیک شقایق نشو یعنی کلا نشو
دیانا:چیزی شده؟
من:نه..... نه.... هیچی نشده همینطوری
دیانا:ولی من میدونم که شده و نمیخوای بهم بگی
من:بعدا حرف میزنیم ولی الان فقط میخوام ازت که نزدیکش نشی
دیانا:اوم باشه
اروم دیانا رو بغل کردم خوابیدیم
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
یکی امروز کار نامشو گرفته و همه رو خیلی خوب شده براتون سه تا پارت گذاشته😂✌🏻
همه بگین چه مهربون😂🧠🌈
۳۳.۶k
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.