لیچا...پارت۳
از روی صندلی بلند شد.دستشو اورد جلو(به منظور پیشنهاد رقص)
لیا:بلند شدم و دستشو گرفتم و باهم رقصیدیم
توانا:وا یاعیز لیا و داداشتو ببین
یاعیز:اوف چه رمانتیکن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یکم گذشت و نشستیم.
یاعیز:خب خب دادش خوب گذشت؟؟
چاعان:احم....یاعیزززز(با لحن اروم و خجالت)
لیا:خب دیگه بریم توانا؟
توانا:لیا جونم چشده؟اخ لپات قرمز شدن😊
لیا:توانااااا😡
توانا:پس ما کم کم بریم
ایسان:از اونجایی کم منم مادرم میدونم مادرتون خیلی نگران میشه واسه همین اِصرار نمیکنم
لیا و توانا چشاشون پر اشک شد
یاعیز و چاعان:مامان!!!
ایسان: حرف بدی زدم؟
توانا و لیا:نه نه ما دیگه بریم
همه:خداحافظ
چاعان:وقتی میرقصیدیم لیا گفت که پدر و مادر نداره
یاعیز:مادرشون مرده پدرشونم گذاشته رفته😒
ایسان و بوراک:😔😔😔
لیا:بلند شدم و دستشو گرفتم و باهم رقصیدیم
توانا:وا یاعیز لیا و داداشتو ببین
یاعیز:اوف چه رمانتیکن
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
یکم گذشت و نشستیم.
یاعیز:خب خب دادش خوب گذشت؟؟
چاعان:احم....یاعیزززز(با لحن اروم و خجالت)
لیا:خب دیگه بریم توانا؟
توانا:لیا جونم چشده؟اخ لپات قرمز شدن😊
لیا:توانااااا😡
توانا:پس ما کم کم بریم
ایسان:از اونجایی کم منم مادرم میدونم مادرتون خیلی نگران میشه واسه همین اِصرار نمیکنم
لیا و توانا چشاشون پر اشک شد
یاعیز و چاعان:مامان!!!
ایسان: حرف بدی زدم؟
توانا و لیا:نه نه ما دیگه بریم
همه:خداحافظ
چاعان:وقتی میرقصیدیم لیا گفت که پدر و مادر نداره
یاعیز:مادرشون مرده پدرشونم گذاشته رفته😒
ایسان و بوراک:😔😔😔
۳۷۶
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.