عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۰
عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۰
دختره رفت منم رفتم کنار تخت ارا که یهو بیهوش اومد وقتی فهمیدم حالش خوبه خیلی خیلی خوشحال شدم بعد رفتم خونه اتاق مامانم
ته:مامان
مامان:پسرم
ته:بابا مرخص شد
مامان: آره ولی هنوز بیدار نشده
ته:خیلی خب نگران نباش حالش خوب میشه من مطمئنم
مامان:اوم
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم گیم زدم بعد یکم درس خوندم رفتم پایین برای شام بابام نشسته بود رو صندلی
ته:بابا حالت خوبه
بابا:خوبم
مامان:..
نشستم غذامونو خوردیم حتی یه کلمه هم حرف نزدن بعد شام رفتن اتاقشون اینا چشونه منم رفتم اتاقم خوابیدم
ارا ویو:
.
.
.
؟:تو آدم نیستی کاش هیچ وقت بدنیا نمیومدی کاش میمردی هرزههه/عربده
.
.
.
یهو از خواب پریدم نفس نفس میزدم قرص قلبم رو خوردم حرفاش توی سرم اکو میشد
.
.
؟:تو آدم نیستی کاش هیچ وقت بدنیا نمیومدی کاش میمردی هرزههه/عربده
.
.
شاید اگه...هیچ وقت بدنیا نمیومدم هیچ کدوم از این دردارو حس نمیکردم مگه من چه تقصیری داشتم اصلا برای کسی مهم نیستم پس چرا زندگی میکنم؟ چشمم به آینه خورد بدنم کبود بود اروم از تخت بلند شدم...پنجره رو باز کردم ارتفاع در حدی بود که فراموشی بگیرم...یا شایدم فلج بشم اصلا شایدم میمردم دستمو از پنجره گرفتم و رفتم بالا اگه یه قدم بر میداشتم..همه چی تموم بود....بازم حرفاش توی سرم میپیچید
.
:تو آدم نیستی کاش هیچ وقت بدنیا نمیومدی کاش میمردی هرزههه/عربده
.
چشمامو بستم و اشکام جاری شد
ارا:مامان...دارم میام پیشت/با بقص و گریه
داشتم پامو میبردم جلو که یکی کشیدم پایین
ارا:ولمم کننن/داد و جیغ
اجوما: دخترم چیکار میکنی آروم باش
ارا:نهه ولم کنن تروخدا اجوما ولم کن/جیغ و گریه
که یهو یه چیز تیز توی کتفم حس کردم
ارا:ولم کنین خسته شدم دیگه هق هق بزارین برم پیش مامانم/جیغ داد و گریه
ارا:خسته شش..شدم مم..ممن دیگه نمیخوام...زنده باشم/بیحال
اجوما: دخترم داروی بیهوشی بهت زدم یکم آروم باش/بقض
ارا:نمیخوام/بیحال
چشمامو بستم و قطره اشک از دوطف چشمام پایین اومد و دیگه هیچی نفهمیدم......
.
.
.
چشمامو باز کردم سرم خیلی درد میکرد به دوروبرم نگاه کردم توی اتاقم بودم آروم از تخت اومدم پایین
تق تق
حتی توان حرف زدن نداشتم..دلمم نمیخواست حرف بزنم
تق تق
لیا:ارااا
اومد داخل اتاق
لیا:ارا خوبی
ارا:...
لیا:بابات گفت امشب مهمون دارین کمکت کنم حاظر بشی
ارا:....
بغلم کرد
لیا:عزیزدلم
بعد ازم جدا شد
لیا:قربونت برم بیا حاظر شو بابت حسابی اعصبانی میشه ها
ارا:....
با زور لیا نشستم رو صندلی دِراوِر با کرم کبودی بدنم رو پوشوند لباسمو عوض کرد بعد کبودی چشمم رو درست کرد و میکاپم کرد موهامم یه دستی کشید که بابام اومد داخل اتاق
..............
دختره رفت منم رفتم کنار تخت ارا که یهو بیهوش اومد وقتی فهمیدم حالش خوبه خیلی خیلی خوشحال شدم بعد رفتم خونه اتاق مامانم
ته:مامان
مامان:پسرم
ته:بابا مرخص شد
مامان: آره ولی هنوز بیدار نشده
ته:خیلی خب نگران نباش حالش خوب میشه من مطمئنم
مامان:اوم
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم گیم زدم بعد یکم درس خوندم رفتم پایین برای شام بابام نشسته بود رو صندلی
ته:بابا حالت خوبه
بابا:خوبم
مامان:..
نشستم غذامونو خوردیم حتی یه کلمه هم حرف نزدن بعد شام رفتن اتاقشون اینا چشونه منم رفتم اتاقم خوابیدم
ارا ویو:
.
.
.
؟:تو آدم نیستی کاش هیچ وقت بدنیا نمیومدی کاش میمردی هرزههه/عربده
.
.
.
یهو از خواب پریدم نفس نفس میزدم قرص قلبم رو خوردم حرفاش توی سرم اکو میشد
.
.
؟:تو آدم نیستی کاش هیچ وقت بدنیا نمیومدی کاش میمردی هرزههه/عربده
.
.
شاید اگه...هیچ وقت بدنیا نمیومدم هیچ کدوم از این دردارو حس نمیکردم مگه من چه تقصیری داشتم اصلا برای کسی مهم نیستم پس چرا زندگی میکنم؟ چشمم به آینه خورد بدنم کبود بود اروم از تخت بلند شدم...پنجره رو باز کردم ارتفاع در حدی بود که فراموشی بگیرم...یا شایدم فلج بشم اصلا شایدم میمردم دستمو از پنجره گرفتم و رفتم بالا اگه یه قدم بر میداشتم..همه چی تموم بود....بازم حرفاش توی سرم میپیچید
.
:تو آدم نیستی کاش هیچ وقت بدنیا نمیومدی کاش میمردی هرزههه/عربده
.
چشمامو بستم و اشکام جاری شد
ارا:مامان...دارم میام پیشت/با بقص و گریه
داشتم پامو میبردم جلو که یکی کشیدم پایین
ارا:ولمم کننن/داد و جیغ
اجوما: دخترم چیکار میکنی آروم باش
ارا:نهه ولم کنن تروخدا اجوما ولم کن/جیغ و گریه
که یهو یه چیز تیز توی کتفم حس کردم
ارا:ولم کنین خسته شدم دیگه هق هق بزارین برم پیش مامانم/جیغ داد و گریه
ارا:خسته شش..شدم مم..ممن دیگه نمیخوام...زنده باشم/بیحال
اجوما: دخترم داروی بیهوشی بهت زدم یکم آروم باش/بقض
ارا:نمیخوام/بیحال
چشمامو بستم و قطره اشک از دوطف چشمام پایین اومد و دیگه هیچی نفهمیدم......
.
.
.
چشمامو باز کردم سرم خیلی درد میکرد به دوروبرم نگاه کردم توی اتاقم بودم آروم از تخت اومدم پایین
تق تق
حتی توان حرف زدن نداشتم..دلمم نمیخواست حرف بزنم
تق تق
لیا:ارااا
اومد داخل اتاق
لیا:ارا خوبی
ارا:...
لیا:بابات گفت امشب مهمون دارین کمکت کنم حاظر بشی
ارا:....
بغلم کرد
لیا:عزیزدلم
بعد ازم جدا شد
لیا:قربونت برم بیا حاظر شو بابت حسابی اعصبانی میشه ها
ارا:....
با زور لیا نشستم رو صندلی دِراوِر با کرم کبودی بدنم رو پوشوند لباسمو عوض کرد بعد کبودی چشمم رو درست کرد و میکاپم کرد موهامم یه دستی کشید که بابام اومد داخل اتاق
..............
۲.۲k
۲۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.