از مایکی مینویسم چون رائ بیشتری داشت
☆سناریو☆ شاید دو پارتی شاید هم نه☆
ا/ت : امشب همه ی ما قرار گذاشتیم که باهم بریم بیرون . هینا : خب خب بچه ها اماده اید که بیرم بیرون! . همه : ارهههه. ا/ت : رفتم بالا و لباسام رو پوشیدم ( عکسشو میزارم ) بعد اماده شدیم و رفتیم به پارک . اونجا چند تا کافه داشت : دارکن : بچه ها اونجا چند تا کافه هست میاید بریم؟ همه : فکر خیلی خوبیه! مایکی : بچه ها شما برید : منو ا/ت هم میایم! اما : هعی... هم شروع شد! همه : باشههههه. ا/ت : اونا رفتن و منو مایکی بودیم . ا/ت : خب الان چیکار کنیم؟ مایکی : بیا بیریم دور پارک رو بزنیم! ا/ت : بریم.. داشتیم میرفتیم رو به پارک که اون دختره ی رو مخ کلاس که همیشه سعی میکنه منو مایکی رو از هم جدا کنه باز سر و کلش پیدا شد.. .. ورونیکا : سلام بچه ها چه عجب باز دیدمتون! .. مایکی : ورونیکا باز چی میخوای! ورونیکا : چی مایکی جان ( کشیدن دست روی شونه مایکی) از کی تا الان اسممو کامل صدا میکنی . ا/ت : منظورت چیه! .. ورونیکا : اوه مایکی بهش نگفتی! مایکی : ورونیکااااا . ورونیکا : مایکییی چرا اینطوری نگام میکنی! ببین ا/ت عزیزم قبل از اینکه سرو کله ی تو پیدا بشه منو مایکی زندگی خوبی داشتیم! ولی تو اومدی و همه چیزو خراب کردی . ا/ت : چی؟ .. مایکی! این داره چی میگه!؟ .. مایکی : ببین برات توضیح میدم اون طوری نیست که تو فکرشو میکنی . ا/ت : پس چطوریهه، ها؟ داشتم به مایکی نگاه میکردم و اونم به من که یهو با چیزی که دیدم خشکم زد. ورونیکا مایکی رو بوسید! . تا اون صحنه رو دیدم اونجا رو ترک کردم فقط دو میکردم! نمیدونستم دارم کجا میرم! که یهو سر از جایی که اول بودیم دراوردم . پیش اون کافه . رفتم داخل . بچه ها رو دیدم که نشسته بودن و داشت حرف میزدن! اشکانو پاک کردم و به سمتشون حرکت کردم . میتسویا : اجی؟ کجا رفتید؟ مایکی کجاس؟ .. ا/ت : داداشی نمیدونم اونم الان میاد! [اینجا ا/ت خواهر میتسویاعه] ویو مایکی : اهه یعنی کجا رفته همه جارو دارم میگردم . واسا زنگ بزنم به اما : بعد از سه بوق جواب داد . اما : الو مایکی! کجایی؟ ما همه منتظرتیم . مایکی : اما ا/ت اونجاس؟ اما : اره بدو بیا! . مایکی : بدو بدو رفتم سمت کافه ا/ت رو دیدم .. رفتم و به همه سلام کردم . خواستم پیش ا/ت بشینم که رفت اونور میتسویا نشست . منم فهمیدم که نمیخواد پیش من بشینه . پس رفتم پیش دراکن نشستم . دراکن : مایکی باز چیکار کردی؟ چرا با ا/ت حرف نمیزنی؟ مایکی : کن چین اون داستان منو ورونیکارو فهمیده . دراکن : خب چرا بهش نمیگی که اتفاقی بوده؟ مایکی : بهش میگم، ... تاکمیچی : بچه ها میاید بریم شهر بازی؟ همه : خوبه بریم! از کافه رفتیم بیرون . میتسویا : ا/ت چرا موندی؟ بیا بریم، ا/ت : وای ببین چه گربه ی نازیه ، وایسا نازش کنم بعدش میام. میتسویا : خب باشه من میرم پیش یوزوها .
ا/ت : امشب همه ی ما قرار گذاشتیم که باهم بریم بیرون . هینا : خب خب بچه ها اماده اید که بیرم بیرون! . همه : ارهههه. ا/ت : رفتم بالا و لباسام رو پوشیدم ( عکسشو میزارم ) بعد اماده شدیم و رفتیم به پارک . اونجا چند تا کافه داشت : دارکن : بچه ها اونجا چند تا کافه هست میاید بریم؟ همه : فکر خیلی خوبیه! مایکی : بچه ها شما برید : منو ا/ت هم میایم! اما : هعی... هم شروع شد! همه : باشههههه. ا/ت : اونا رفتن و منو مایکی بودیم . ا/ت : خب الان چیکار کنیم؟ مایکی : بیا بیریم دور پارک رو بزنیم! ا/ت : بریم.. داشتیم میرفتیم رو به پارک که اون دختره ی رو مخ کلاس که همیشه سعی میکنه منو مایکی رو از هم جدا کنه باز سر و کلش پیدا شد.. .. ورونیکا : سلام بچه ها چه عجب باز دیدمتون! .. مایکی : ورونیکا باز چی میخوای! ورونیکا : چی مایکی جان ( کشیدن دست روی شونه مایکی) از کی تا الان اسممو کامل صدا میکنی . ا/ت : منظورت چیه! .. ورونیکا : اوه مایکی بهش نگفتی! مایکی : ورونیکااااا . ورونیکا : مایکییی چرا اینطوری نگام میکنی! ببین ا/ت عزیزم قبل از اینکه سرو کله ی تو پیدا بشه منو مایکی زندگی خوبی داشتیم! ولی تو اومدی و همه چیزو خراب کردی . ا/ت : چی؟ .. مایکی! این داره چی میگه!؟ .. مایکی : ببین برات توضیح میدم اون طوری نیست که تو فکرشو میکنی . ا/ت : پس چطوریهه، ها؟ داشتم به مایکی نگاه میکردم و اونم به من که یهو با چیزی که دیدم خشکم زد. ورونیکا مایکی رو بوسید! . تا اون صحنه رو دیدم اونجا رو ترک کردم فقط دو میکردم! نمیدونستم دارم کجا میرم! که یهو سر از جایی که اول بودیم دراوردم . پیش اون کافه . رفتم داخل . بچه ها رو دیدم که نشسته بودن و داشت حرف میزدن! اشکانو پاک کردم و به سمتشون حرکت کردم . میتسویا : اجی؟ کجا رفتید؟ مایکی کجاس؟ .. ا/ت : داداشی نمیدونم اونم الان میاد! [اینجا ا/ت خواهر میتسویاعه] ویو مایکی : اهه یعنی کجا رفته همه جارو دارم میگردم . واسا زنگ بزنم به اما : بعد از سه بوق جواب داد . اما : الو مایکی! کجایی؟ ما همه منتظرتیم . مایکی : اما ا/ت اونجاس؟ اما : اره بدو بیا! . مایکی : بدو بدو رفتم سمت کافه ا/ت رو دیدم .. رفتم و به همه سلام کردم . خواستم پیش ا/ت بشینم که رفت اونور میتسویا نشست . منم فهمیدم که نمیخواد پیش من بشینه . پس رفتم پیش دراکن نشستم . دراکن : مایکی باز چیکار کردی؟ چرا با ا/ت حرف نمیزنی؟ مایکی : کن چین اون داستان منو ورونیکارو فهمیده . دراکن : خب چرا بهش نمیگی که اتفاقی بوده؟ مایکی : بهش میگم، ... تاکمیچی : بچه ها میاید بریم شهر بازی؟ همه : خوبه بریم! از کافه رفتیم بیرون . میتسویا : ا/ت چرا موندی؟ بیا بریم، ا/ت : وای ببین چه گربه ی نازیه ، وایسا نازش کنم بعدش میام. میتسویا : خب باشه من میرم پیش یوزوها .
۶.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.