پارت ۴۱ فیک فقط به من نگاه کن
#جیمین
دیگه هیچ صدایی رو نمیشنیدم
مغزم از کار افتاده بود
تو ذهنم فقط یه جمله بود
یعنی الان رزی پیش کسیه که این همه وقت دنبالش بودیم؟
از شک در اومدم با تمام سرعت از اتاق اومدم بیرون محافظا رو هل دادم و رفتم تو اتاقم تا گوشیو بردارم
زنگ زدم به خونه
ته:عه سلام جیمین بله کاری داری؟
جیمین:ته رزی کجاس؟
ته:رزی؟نمیدونم بزا از جنی بپرسم اون شاید بدونه
جیمین:باشه فقط تورو خداااا عجله کن
ته:جیمین چیزی شده؟
جیمین:برات میگم الان تو از جنی بپرسسس
ته:جنی تو از رزی خبر نداری؟خونس؟
جنی:آم رزی؟یه ربعی میشه با چانیول رفته بیرون اتفاقا چانیول خیلی عجله داشت
پازل داشت تو سرم ساخته میشد
یعنی چانیول فهمیده که ما یکی از تبهکارا رو دستگیر کردیم و رزی رو از خونه برده بیرون؟ر..رزی الان تو خطرههههه
زود زنگ زدم به رزی
چانیول:سلام به آقای پلیسه ی عاشق پیشه چه خبرا؟
جیمین:چانیول میکشمتتتت رزی کجاس؟
چانیول:او او حرص نخور واست ضرر داره رزیم خوبه نگرانش نباش امروز میشه بهترین روز عمرش چون قراره با من ازدواج کنه و بشه پولدار ترین زن بین تبهکارا
جیمین:اون از تو بدش میاااااد
چانیول:هه میدونم از همون اول میدونستم ولی من یعنی رئیس بزرگ ترین باند خلافکارای کره چیزی رو که بخوام به دست میارم و برام مهم نی که اون تمایلی به من داشته باشه یا نه
جیمین:چرا اینکارو کردی؟
چانیول:خب داستانش از جایی شروع میشه که رئیس یه باند تبهکار یه دختریو میبینه و عاشقش میشه و تصمیم میگیره برای اولین بار تو عمرش بدون زور بره و اون دخترو از خانوادش خواستگاری کنه اما وقتی میره خود دختر خونه نیست و مادر و پدر دوستش تو خونن و وقتی درخواست منو میشنون و میفهمن کیم مخالفت میکنن و به من بی احترامی می کنن و رئیس قصهذی ما عصبانی میشه اونارو میکشه تا اون دخترو به دست بیاره اما یه مزاحم این وسط پیدا میشه که
جیمین:ازینجا به بعدشو خودم میدونم یه مزاحم پیدا میشه که اون دخترو میبره خونش و ازش محافظت میکنه و هردوشون عاشق هم میشن و تو خودتو یه پلیس تازه کار جا میزنی که از قضا تیر اندازیش به خاطر سابقش تو خلافکاری بی نظیره ولی نه تنها نتیجه ای نمیگیری بلکه باعث میشی ما بهم اعتراف کنیم و وارد رابطه بشیم پس تصمیم میگیری یه نفرو بیاری تو خونه تا جلوی چشم رزی منو ببوسه و رزی اعتمادشو به من از دست بده و ما بهم بزنیم که واقعا نقشه ی خوبی بود چون باعث شد رزی برای عصبانی کردن من با اینکه از تو بدش میومد ۲۴ ساعته با تو باشه که یه روز شنیدی یکی از اعضاتونو دستگیر کردیم و تصمیم گرفتی بدون ریسک کردن رزی بدزدی
این پارت بلند تره ولی ویسگون اجازه نداد بذارم الان تو پست بعدی میذارم
دیگه هیچ صدایی رو نمیشنیدم
مغزم از کار افتاده بود
تو ذهنم فقط یه جمله بود
یعنی الان رزی پیش کسیه که این همه وقت دنبالش بودیم؟
از شک در اومدم با تمام سرعت از اتاق اومدم بیرون محافظا رو هل دادم و رفتم تو اتاقم تا گوشیو بردارم
زنگ زدم به خونه
ته:عه سلام جیمین بله کاری داری؟
جیمین:ته رزی کجاس؟
ته:رزی؟نمیدونم بزا از جنی بپرسم اون شاید بدونه
جیمین:باشه فقط تورو خداااا عجله کن
ته:جیمین چیزی شده؟
جیمین:برات میگم الان تو از جنی بپرسسس
ته:جنی تو از رزی خبر نداری؟خونس؟
جنی:آم رزی؟یه ربعی میشه با چانیول رفته بیرون اتفاقا چانیول خیلی عجله داشت
پازل داشت تو سرم ساخته میشد
یعنی چانیول فهمیده که ما یکی از تبهکارا رو دستگیر کردیم و رزی رو از خونه برده بیرون؟ر..رزی الان تو خطرههههه
زود زنگ زدم به رزی
چانیول:سلام به آقای پلیسه ی عاشق پیشه چه خبرا؟
جیمین:چانیول میکشمتتتت رزی کجاس؟
چانیول:او او حرص نخور واست ضرر داره رزیم خوبه نگرانش نباش امروز میشه بهترین روز عمرش چون قراره با من ازدواج کنه و بشه پولدار ترین زن بین تبهکارا
جیمین:اون از تو بدش میاااااد
چانیول:هه میدونم از همون اول میدونستم ولی من یعنی رئیس بزرگ ترین باند خلافکارای کره چیزی رو که بخوام به دست میارم و برام مهم نی که اون تمایلی به من داشته باشه یا نه
جیمین:چرا اینکارو کردی؟
چانیول:خب داستانش از جایی شروع میشه که رئیس یه باند تبهکار یه دختریو میبینه و عاشقش میشه و تصمیم میگیره برای اولین بار تو عمرش بدون زور بره و اون دخترو از خانوادش خواستگاری کنه اما وقتی میره خود دختر خونه نیست و مادر و پدر دوستش تو خونن و وقتی درخواست منو میشنون و میفهمن کیم مخالفت میکنن و به من بی احترامی می کنن و رئیس قصهذی ما عصبانی میشه اونارو میکشه تا اون دخترو به دست بیاره اما یه مزاحم این وسط پیدا میشه که
جیمین:ازینجا به بعدشو خودم میدونم یه مزاحم پیدا میشه که اون دخترو میبره خونش و ازش محافظت میکنه و هردوشون عاشق هم میشن و تو خودتو یه پلیس تازه کار جا میزنی که از قضا تیر اندازیش به خاطر سابقش تو خلافکاری بی نظیره ولی نه تنها نتیجه ای نمیگیری بلکه باعث میشی ما بهم اعتراف کنیم و وارد رابطه بشیم پس تصمیم میگیری یه نفرو بیاری تو خونه تا جلوی چشم رزی منو ببوسه و رزی اعتمادشو به من از دست بده و ما بهم بزنیم که واقعا نقشه ی خوبی بود چون باعث شد رزی برای عصبانی کردن من با اینکه از تو بدش میومد ۲۴ ساعته با تو باشه که یه روز شنیدی یکی از اعضاتونو دستگیر کردیم و تصمیم گرفتی بدون ریسک کردن رزی بدزدی
این پارت بلند تره ولی ویسگون اجازه نداد بذارم الان تو پست بعدی میذارم
۱۲.۹k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.