گروگانگیر
پارت ۱۵
خونه بهروز_ تهران
بهروز: بهار از دیروز میشا سه بار زنگ زده. ازم میخواد گوشیو بدن به ناژین. چیکار کنم؟
بهار: سارای منم همراه ناژین تو چنگ اون پست فطرتاس. این بار که میشا زنگ زد. باید همه چیو بهش بگی. نباید بیشتر از این حقیقت رو مخفی کنی.
بهروز: چجوری بهش بگم؟ بگم نتونستم یه هفته از دخترت مراقبت کنم؟؟ چجوری تو چشای آبیش نگاه کنم؟؟؟
بهار خواست حرفی بزنه که زنگ در به صدا در اومد. بهروز: بشین خواهر من میرم.
بهار: نه منم میام.
بهروز به ناچار قبول کرد.
وقتی در خونه رو باز کردن پشت در هیچکس نبود. عوضش یه چیز بلند روی زمین بود. که رو اون رو پارچه کشیده بودن. بهار به محض این که پارچه رو برداشت جیغ بلندی زد و از هوش رفت...
خونه بهروز_ تهران
بهروز: بهار از دیروز میشا سه بار زنگ زده. ازم میخواد گوشیو بدن به ناژین. چیکار کنم؟
بهار: سارای منم همراه ناژین تو چنگ اون پست فطرتاس. این بار که میشا زنگ زد. باید همه چیو بهش بگی. نباید بیشتر از این حقیقت رو مخفی کنی.
بهروز: چجوری بهش بگم؟ بگم نتونستم یه هفته از دخترت مراقبت کنم؟؟ چجوری تو چشای آبیش نگاه کنم؟؟؟
بهار خواست حرفی بزنه که زنگ در به صدا در اومد. بهروز: بشین خواهر من میرم.
بهار: نه منم میام.
بهروز به ناچار قبول کرد.
وقتی در خونه رو باز کردن پشت در هیچکس نبود. عوضش یه چیز بلند روی زمین بود. که رو اون رو پارچه کشیده بودن. بهار به محض این که پارچه رو برداشت جیغ بلندی زد و از هوش رفت...
۱.۹k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.