بیبی کیوت من :)
بیبی کیوت من :)
P1
ویو کوک
به طرف کافه حرکت کردم من صاحب یه کافه هستم در راهی که میرفتم به دریا خیره شدم امروز هوا آفتابی بود مثل روز های دیگر
......
به کافه رسیدم و در کافه را باز کردم
جیمین :(چرا انقدر دیر آمدی؟! )
کوک :(خواب موندم)
پوزخندی زد و لب زد :(تو و خواب موندن؟!)
به سمتش رفتیم و لب زدم :(برام قهوه آماده کن صبحونه نخوردم)
جیمین:(مگه من خدمتکارتم؟!)
پوز خندی زدم و به سمت دستگاه قهوه رفتم در همان لحظات دختری با موهای طامبوی سیاه و چشمای تیله ای که ست سیاه پوشیده بود وارد کافمون شد
کوک:(سلام چی میل دارید؟!)
ا.ت:(قهوه لطفا)
به چشماش خیره شدم محوش شدم سری تکون دادم
وقتی درست کردن قهوه تمام شد به سمتش رفتن و روی میزش نشستم
P1
ویو کوک
به طرف کافه حرکت کردم من صاحب یه کافه هستم در راهی که میرفتم به دریا خیره شدم امروز هوا آفتابی بود مثل روز های دیگر
......
به کافه رسیدم و در کافه را باز کردم
جیمین :(چرا انقدر دیر آمدی؟! )
کوک :(خواب موندم)
پوزخندی زد و لب زد :(تو و خواب موندن؟!)
به سمتش رفتیم و لب زدم :(برام قهوه آماده کن صبحونه نخوردم)
جیمین:(مگه من خدمتکارتم؟!)
پوز خندی زدم و به سمت دستگاه قهوه رفتم در همان لحظات دختری با موهای طامبوی سیاه و چشمای تیله ای که ست سیاه پوشیده بود وارد کافمون شد
کوک:(سلام چی میل دارید؟!)
ا.ت:(قهوه لطفا)
به چشماش خیره شدم محوش شدم سری تکون دادم
وقتی درست کردن قهوه تمام شد به سمتش رفتن و روی میزش نشستم
۲.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.