من نفرت انگیز part6
#لیسا
جونگ کوک رو دیدم. خداییش خوشگل شده بود. رفتم سمتش یه سلام سردی بهم کردیم. اوایل پارتی بود که آبمیوه با طعم های مختلف رو گذاشتم روی میز. کم کم همه اومدن و خوردن. یک فیلم ترسناک گزاشتیم و چیپس و پفک و پفیلا خوردیم. یه پسری که تو کلاسمون بودو دیدم.
-+جونگ کوک
-بله؟
+این جیمین تو کلاسمون نیست؟
-اره دوست صمیمی من هست واسه همین همراه خودم اوردمش.
+خوبه . اخه خیلی آشنا بود.
کم کم گذشت . من یک کیک و شرینی اوردم . داشتیم میخوردیم که رزی تو جمع با کمر محکم خورد زمین. من رفتم سمتش و کمکش کردم که بلند بشه . یکی میخندید. دیدم جیمین داره به رزی میخنده.
-دختره دست و پا چلفتی(با خنده و بلند بلند)
رزی عصبانی شد و رفت یک سیلی محکم به جیمین زد. جیمین داشت میومد سمت رزی که جونگ کوک جلوشه گرفت و گفت
+اهایی جیمین. نکنه میخواستی دخترو بزنی؟! خجالت نمیکشی؟
دیدم که جیمین کتشو پوشید و از مهمونی رفت . همه سکوت کردن و دو دقیقه بعد گرم گرفتن . تقریبا اخر مهمونی بود که دیگه کم کم همه رفتن.
+خداحافظ کوک . تو مدرسه میبینم.
-خداحافظ.
فقط من و رزی مونده بودیم که رزی گفت
+اون پسره جزو پسر های شر مدرسه هستم. تازه جنگم باهاش شروع شده. فکر کرده من بیخیال میشم با اون قیافه نحسش(خیلیم خوشگله)
-اروم باش رزی . فردا باید بریم مدرسه . میخوای امروز اینجا بمونی؟
+باش ممنون.
#فردا
-بلند شو رزی . باید بریم مدرسه .
+آخ باشه . من میرم خونم. لباسام اونجان.
-باش خداحافظ.
+بای
هنوز دو ساعت تا مدرسه مونده بود . دوش گرفتم و موهامو شونه زدم و کمی ارایش کردم . لباسامو پوشیدم. صبحانه ام را خوردم و سمت خونه رزی رفتم تا با هم بریم مدرسه . او هم آماده بود . وقتی رسیدیم مدرسه رفتیم کلاس . خانم ساری گفت:امروز باید کاردستی بزرگی انجام بدید. گروهی کار کنید . هر گروه 2 نفر.
همه:بله خانم ساری.
خانم ساری داشت گروه ها رو میخوند . منم رفتم با دختری به اسم جنیفر . همون موقع شنیدم خانم ساری گفت:
رزی و جیمین .
قشنگ معلوم بود رزی میخواست بمیره و جیمین هم همین حسو داشت. خلاصه من با جنیفر رفتم . دختر خوبی بود و اذیت نمیکرد . باید جاها رو عوص میکردیم که همه پیش هم گروهی هاشون میرفتن که به رزی به شوخی گفتم
-موفق باشی
+تو یکی خواهشا خفه .
-نخواستیم بابا.
و همه رفتن تا به کار هنریشون برسن.
پایان part6💜
جونگ کوک رو دیدم. خداییش خوشگل شده بود. رفتم سمتش یه سلام سردی بهم کردیم. اوایل پارتی بود که آبمیوه با طعم های مختلف رو گذاشتم روی میز. کم کم همه اومدن و خوردن. یک فیلم ترسناک گزاشتیم و چیپس و پفک و پفیلا خوردیم. یه پسری که تو کلاسمون بودو دیدم.
-+جونگ کوک
-بله؟
+این جیمین تو کلاسمون نیست؟
-اره دوست صمیمی من هست واسه همین همراه خودم اوردمش.
+خوبه . اخه خیلی آشنا بود.
کم کم گذشت . من یک کیک و شرینی اوردم . داشتیم میخوردیم که رزی تو جمع با کمر محکم خورد زمین. من رفتم سمتش و کمکش کردم که بلند بشه . یکی میخندید. دیدم جیمین داره به رزی میخنده.
-دختره دست و پا چلفتی(با خنده و بلند بلند)
رزی عصبانی شد و رفت یک سیلی محکم به جیمین زد. جیمین داشت میومد سمت رزی که جونگ کوک جلوشه گرفت و گفت
+اهایی جیمین. نکنه میخواستی دخترو بزنی؟! خجالت نمیکشی؟
دیدم که جیمین کتشو پوشید و از مهمونی رفت . همه سکوت کردن و دو دقیقه بعد گرم گرفتن . تقریبا اخر مهمونی بود که دیگه کم کم همه رفتن.
+خداحافظ کوک . تو مدرسه میبینم.
-خداحافظ.
فقط من و رزی مونده بودیم که رزی گفت
+اون پسره جزو پسر های شر مدرسه هستم. تازه جنگم باهاش شروع شده. فکر کرده من بیخیال میشم با اون قیافه نحسش(خیلیم خوشگله)
-اروم باش رزی . فردا باید بریم مدرسه . میخوای امروز اینجا بمونی؟
+باش ممنون.
#فردا
-بلند شو رزی . باید بریم مدرسه .
+آخ باشه . من میرم خونم. لباسام اونجان.
-باش خداحافظ.
+بای
هنوز دو ساعت تا مدرسه مونده بود . دوش گرفتم و موهامو شونه زدم و کمی ارایش کردم . لباسامو پوشیدم. صبحانه ام را خوردم و سمت خونه رزی رفتم تا با هم بریم مدرسه . او هم آماده بود . وقتی رسیدیم مدرسه رفتیم کلاس . خانم ساری گفت:امروز باید کاردستی بزرگی انجام بدید. گروهی کار کنید . هر گروه 2 نفر.
همه:بله خانم ساری.
خانم ساری داشت گروه ها رو میخوند . منم رفتم با دختری به اسم جنیفر . همون موقع شنیدم خانم ساری گفت:
رزی و جیمین .
قشنگ معلوم بود رزی میخواست بمیره و جیمین هم همین حسو داشت. خلاصه من با جنیفر رفتم . دختر خوبی بود و اذیت نمیکرد . باید جاها رو عوص میکردیم که همه پیش هم گروهی هاشون میرفتن که به رزی به شوخی گفتم
-موفق باشی
+تو یکی خواهشا خفه .
-نخواستیم بابا.
و همه رفتن تا به کار هنریشون برسن.
پایان part6💜
۱۱.۴k
۰۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.