پارت34
پارت34
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
بلند شدمو رفتیم کنارش روبه روی تلوزیون که روش پل استیشن۴ نصب شده بود بازی میکرد نشستم.....منتظر حرفش بودم که هاجون اون پسره که ا.ت گفت پسر خالشه گفت
/ میخواد ازت ازمون بگیره (خنده)
+ ازمون؟(تعجب)
/ اره ......یونجین(اسم داداش ا.ت) بهش بگو دیگه ( خنده)
+ (با تعجب بهشون نگا میگردم)
=( اون یکی دسته رو بهش دادم) اگه ببری ازمون و قبولی(خنده)
+ چه بازی میکنیم حالا(کمی خنده)
= کالاف
+ دیوتی؟
= یس
+ اوک....حواست باشه نبازیااا(با نیشخند و خنده)
= عمرا ....بازنده ی این بازی تویی(شروع کردیم بازی کردن واقعا بازیش خوب بود خیلی حرفه ای بازی میکرد)
ـ (منو هاجون رفتیم پیششون نشستیم و بازی شونو نگا میکردیم.....اوپا خیلی خوب بازی میکرد داشت برنده میشد که یونجین ازش زد جلو اما اوپا زود به مقامش برگشت .....بعد ۲۰ مین اوپا بلند شد و داد زد )
+ یسسسس من بردمممممممم (خوشحال و خنده)(پرید از جام که همه بهم خیره شدن و تو کفم مونده بودن)
- اوپای خودمیییی ......ارهههههههه بلاخره یکی این یونجین دیوونه رو شکست داد(ذوق و بلند)
= دمت گرم واقعا خیلی کارت خوبه(شوکه و کمی خنده)
+ ممنون....حالا جایزم؟(خنده و مغرورانه)
= ا.ت(خنده)
- چی؟
= بَده می خوام بدمت به شوهرت(خنده)
+(خنده)
-(اخم کیوت)
= باشه بابا حالا اخم نکن عروسیت تو راهه(خنده)
- روانیه دیوونه(اخم کیوت)(افتاد دنبال یونجین)
+( ا.ت و یونجین دنبال هم میدوییدن منم میخندیدم که ا.ت افتاد و یونجین سریع از فرصت استفاده کرد و رفت تو اتاقش ...منم بدون هیچ تردید و با نگرانی رفتم سمتش و کامل با چشمام چکش کردم و پیشونیشو بو/سیدم) خوبی زندگیم؟(نگران)
- (بغض و مظلوم) (سرمو تکون دادم به نشونه ی اره)
+(براید استایل بغلش کردم و بردمش رو مبلا ....نشستم و گذاشتمش تو بغلم که گفت)
- اییی(بغض و مظلوم)
+ (بغلش کردم و سرشو بوسید ) ببخشید بیب
- (متقابل بغلش کردم و چشمامو بستم از گرمای بدنش لذت بردم ارامش گرفتم......بعد ۱۵ مین از بغلش در اومدمو گونشو بوسیدم) دوست دارم(اروم)(لبخند)
+ من بیشتر بیب(لبخند)(اروم)
- (از بغلش دراومدم و رفتم برادوتامون شیر موز اوردم و خوردیم)
+(هاجون تو این مدت چشمش همش به ما بود بعد بلند شدو رفت یونجین و صدا کرد و باز نشستن بازی کردن.........زنگ خورد و ا.ت بلند شد و پرید بغل باباش منم بلند شدم و بهش احترام گذاشتم و باهاش احوال پرسی کردم ....طولی نکشید که دوباره زنگ در خورد ا.ت باز دویید و سمت در و درو باز کرد مامان و بابام بودن ...اومدن داخل اما همون موقعه یهو.....
حمایتتتتتتتتت : )))
ارامشی برای حس تو
ویو جونگ کوک
بلند شدمو رفتیم کنارش روبه روی تلوزیون که روش پل استیشن۴ نصب شده بود بازی میکرد نشستم.....منتظر حرفش بودم که هاجون اون پسره که ا.ت گفت پسر خالشه گفت
/ میخواد ازت ازمون بگیره (خنده)
+ ازمون؟(تعجب)
/ اره ......یونجین(اسم داداش ا.ت) بهش بگو دیگه ( خنده)
+ (با تعجب بهشون نگا میگردم)
=( اون یکی دسته رو بهش دادم) اگه ببری ازمون و قبولی(خنده)
+ چه بازی میکنیم حالا(کمی خنده)
= کالاف
+ دیوتی؟
= یس
+ اوک....حواست باشه نبازیااا(با نیشخند و خنده)
= عمرا ....بازنده ی این بازی تویی(شروع کردیم بازی کردن واقعا بازیش خوب بود خیلی حرفه ای بازی میکرد)
ـ (منو هاجون رفتیم پیششون نشستیم و بازی شونو نگا میکردیم.....اوپا خیلی خوب بازی میکرد داشت برنده میشد که یونجین ازش زد جلو اما اوپا زود به مقامش برگشت .....بعد ۲۰ مین اوپا بلند شد و داد زد )
+ یسسسس من بردمممممممم (خوشحال و خنده)(پرید از جام که همه بهم خیره شدن و تو کفم مونده بودن)
- اوپای خودمیییی ......ارهههههههه بلاخره یکی این یونجین دیوونه رو شکست داد(ذوق و بلند)
= دمت گرم واقعا خیلی کارت خوبه(شوکه و کمی خنده)
+ ممنون....حالا جایزم؟(خنده و مغرورانه)
= ا.ت(خنده)
- چی؟
= بَده می خوام بدمت به شوهرت(خنده)
+(خنده)
-(اخم کیوت)
= باشه بابا حالا اخم نکن عروسیت تو راهه(خنده)
- روانیه دیوونه(اخم کیوت)(افتاد دنبال یونجین)
+( ا.ت و یونجین دنبال هم میدوییدن منم میخندیدم که ا.ت افتاد و یونجین سریع از فرصت استفاده کرد و رفت تو اتاقش ...منم بدون هیچ تردید و با نگرانی رفتم سمتش و کامل با چشمام چکش کردم و پیشونیشو بو/سیدم) خوبی زندگیم؟(نگران)
- (بغض و مظلوم) (سرمو تکون دادم به نشونه ی اره)
+(براید استایل بغلش کردم و بردمش رو مبلا ....نشستم و گذاشتمش تو بغلم که گفت)
- اییی(بغض و مظلوم)
+ (بغلش کردم و سرشو بوسید ) ببخشید بیب
- (متقابل بغلش کردم و چشمامو بستم از گرمای بدنش لذت بردم ارامش گرفتم......بعد ۱۵ مین از بغلش در اومدمو گونشو بوسیدم) دوست دارم(اروم)(لبخند)
+ من بیشتر بیب(لبخند)(اروم)
- (از بغلش دراومدم و رفتم برادوتامون شیر موز اوردم و خوردیم)
+(هاجون تو این مدت چشمش همش به ما بود بعد بلند شدو رفت یونجین و صدا کرد و باز نشستن بازی کردن.........زنگ خورد و ا.ت بلند شد و پرید بغل باباش منم بلند شدم و بهش احترام گذاشتم و باهاش احوال پرسی کردم ....طولی نکشید که دوباره زنگ در خورد ا.ت باز دویید و سمت در و درو باز کرد مامان و بابام بودن ...اومدن داخل اما همون موقعه یهو.....
حمایتتتتتتتتت : )))
۳.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.