فیک my moon 🌙 پارت ۱۷
با حس نوازش های کسی روی موهام آروم چشمامو باز کردم که با جیمینی که یه لبخند عمیق روی لبشه روبه رو شدم.......همینجور داشتم نگاش میکردم...... که با یادآوری اتفاق های دیشب قرمز شدمو سرمو پایین انداختم.........که گفت......
جیمین : بیبی نیاز نیست خجالت بکشی....... ببینم نمیخوای دوباره به همسرت نگاه کنی.....
آروم سرمو بالا آوردمو بهش نگاه کردم......
هردو محو هم شده بودیم.......که با صدای سرفه ی بانو کیم به خودمون اومدیم......... به طرف بانو کیم برگشتیم که گفت........
بانو کیم : اهم ( شما سرفه در نظر بگیرید)
حمام رو براتون آماده کردم بانوی من......
ا/ت : ممنونم.....میتونی بری.....
بعد از این حرف تعظیم کردو از اتاق بیرون رفت....
به جمین نگاه کردمو گفتم.....
ا/ت : الان میخوای چیکار کنی......
جیمین : میرم به اقامتگاهم تا حمام کنمو به کارای مملکتی رسیدگی کنم.......تو هم بعد از حمام تمام صبحانه ای که بانو کیم برات میاره رو تا آخر بخور......
ا/ت : چشم قربان......( با لبخند )
جیمین : .........( لبخند)........خب دیگه من باید برم......
ا/ت : مراقب خودت باش......
جیمین : تو هم همینطور.....
بعد از این حرفش بلند شدو شروع کرد به لباس پوشیدن.....بعد از اینکه رفت بانو کیم همراه با چند ندیمه اومد تو.....به سمتشون برگشتو گفت.......
بانو کیم : بانو رو آماده کنید.....
قبل از اینکه بیان جلو سریع گفتم......
ا/ت : چ....چی نیاز نیست خودم میتونم.....
بانو کیم : چرا منتظرید زودباشید.......
ا/ت : گفتم خودم خودم میتونم.....ولم کنین...
بدون توجه به حرفم لباس های مخصوص رو تنم کردنو منو به سمت حمام بردن.........
*بعد از ۱ ساعت*
بعد از یک ساعت بالاخره از حمام دراومدمو....به سمت اقامتگاهم رفتم.........
همونطور که توی اقامتگاهم نشسته بودم بانو کیم و چند ندیمه با میز های صبحانه اومدن تو......که گفتم.....
ا/ت : چرا اینا انقدر زیادن.....
بانو کیم : عالیجناب دستور دادن بانوی من........
ا/ت :که اینطور......
تا میزهای صبحانه رو جلوم گذاشتن......منم از خدا خواسته شروع کردم به خوردن همشون.......
* بعد از ۱۵ دقیقه *
بعد از اینکه صبحانه خوردنم تمام شد......به سمت بانو کیم برگشتمو گفتم.....
ا/ت : میخوام برم قدم بزنم......
بانو کیم : اطاعت بانوی من......
از جام بلند شدمو از اقامتگاهم بیرون رفتم.....
* ۱۰ دقیقه بعد *
همینطور داشتم قدم میزدم که صدای پچ پچ چند ندیمه باهم اومد....که میگفتن.....
شرطا: ۳۰ لایک و ۳۰ کامنت
ببخشید دیروز چیزی آپ نکردم.....از شرط گذاشتن اصلا خوشم نمیاد ولی این دفعه گذاشتم که تا وقتی که شرطا میرسه با خیال راحت براتون ۲ سه پارت بنویسمو باهم آپ کنم.....
جیمین : بیبی نیاز نیست خجالت بکشی....... ببینم نمیخوای دوباره به همسرت نگاه کنی.....
آروم سرمو بالا آوردمو بهش نگاه کردم......
هردو محو هم شده بودیم.......که با صدای سرفه ی بانو کیم به خودمون اومدیم......... به طرف بانو کیم برگشتیم که گفت........
بانو کیم : اهم ( شما سرفه در نظر بگیرید)
حمام رو براتون آماده کردم بانوی من......
ا/ت : ممنونم.....میتونی بری.....
بعد از این حرف تعظیم کردو از اتاق بیرون رفت....
به جمین نگاه کردمو گفتم.....
ا/ت : الان میخوای چیکار کنی......
جیمین : میرم به اقامتگاهم تا حمام کنمو به کارای مملکتی رسیدگی کنم.......تو هم بعد از حمام تمام صبحانه ای که بانو کیم برات میاره رو تا آخر بخور......
ا/ت : چشم قربان......( با لبخند )
جیمین : .........( لبخند)........خب دیگه من باید برم......
ا/ت : مراقب خودت باش......
جیمین : تو هم همینطور.....
بعد از این حرفش بلند شدو شروع کرد به لباس پوشیدن.....بعد از اینکه رفت بانو کیم همراه با چند ندیمه اومد تو.....به سمتشون برگشتو گفت.......
بانو کیم : بانو رو آماده کنید.....
قبل از اینکه بیان جلو سریع گفتم......
ا/ت : چ....چی نیاز نیست خودم میتونم.....
بانو کیم : چرا منتظرید زودباشید.......
ا/ت : گفتم خودم خودم میتونم.....ولم کنین...
بدون توجه به حرفم لباس های مخصوص رو تنم کردنو منو به سمت حمام بردن.........
*بعد از ۱ ساعت*
بعد از یک ساعت بالاخره از حمام دراومدمو....به سمت اقامتگاهم رفتم.........
همونطور که توی اقامتگاهم نشسته بودم بانو کیم و چند ندیمه با میز های صبحانه اومدن تو......که گفتم.....
ا/ت : چرا اینا انقدر زیادن.....
بانو کیم : عالیجناب دستور دادن بانوی من........
ا/ت :که اینطور......
تا میزهای صبحانه رو جلوم گذاشتن......منم از خدا خواسته شروع کردم به خوردن همشون.......
* بعد از ۱۵ دقیقه *
بعد از اینکه صبحانه خوردنم تمام شد......به سمت بانو کیم برگشتمو گفتم.....
ا/ت : میخوام برم قدم بزنم......
بانو کیم : اطاعت بانوی من......
از جام بلند شدمو از اقامتگاهم بیرون رفتم.....
* ۱۰ دقیقه بعد *
همینطور داشتم قدم میزدم که صدای پچ پچ چند ندیمه باهم اومد....که میگفتن.....
شرطا: ۳۰ لایک و ۳۰ کامنت
ببخشید دیروز چیزی آپ نکردم.....از شرط گذاشتن اصلا خوشم نمیاد ولی این دفعه گذاشتم که تا وقتی که شرطا میرسه با خیال راحت براتون ۲ سه پارت بنویسمو باهم آپ کنم.....
۹۱.۷k
۱۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.