فیک جدایی
پارت۶🍷
برگشتم نگاش کردم
فلیکس:چرا نباید برم؟
هیونجین:چون من میگم
فلیکس:خب چرا من باید گوش کنم
از جاش بلند شد و نزدیکم شد
هیونجین:چون هیچکس حق نداره با ت هم اتاقی بشه
فلیکس:ت چیکار داری..معلوم نیست پایین ب سونگمین چی گفتی ک یهو نظرشو عوض کرد
درو بست و منو چسبوند ب در
هیونجین:ت حق نداری با کسی جز من تو یه اتاق و روی یه تخت بخابی
فلیکس:این حقو دارم چون زندگی خودمه
هیونجین:زندگی ت مال منه..همه چی تو مال منه
با دستم هولش دادم عقب
فلیکس:هیچی من مال تو نیست..این زندگی خودمه...از وقتی ک اون حرفارو بهم زدی راهمون از هم جدا شد
بهش نزدیک تر شدم
فلیکس:برو با همون پسرای دیگه ای ک از من خوشگلترن...دیگم حق نداری چیزی دربارم بگی
خاستم برم ک دستمو گرفت و پرتم کرد رو تخت..اومد بالا سرم و اروم نزدیکم شد
هیونجین:فک کردی سعی نکردم برم با یکی دیگه؟...چطور میتونم اینکارو کنم وقتی تمام وقت ت ذهنم فقط تویی...چطور میتونم اینکارو کنم وقتی فقط بدن توعه ک ارومم میکنه..چطور میتونم اینکارو کنم وقتی عاشق توعم
فلیکس:تو عاشق من نیستی...تو فقط ازم سوء استفاده میکنی...ازم استفاده میکنی و بعد ولم میکنی تا وقتی ک دوباره بخای..من از این کارات متنفرم
با صدایی ک ب در کوبید ساکت شدیم
بنگ چان:خفه شید کل راهرو صدای شماهاست
هیونجینو از رو خودم محکم کنار زدم و رفتم درو باز کردم و رفتم بیرون..ب شدت عصبی بودم...اون حق نداشت درباره من تصمیم بگیره..اون مگه کیه..من فقط براش یه عروسک خیمه شب بازیم..فقط ازم استفاده میکنه..حالم ازش بهم میخوره..به خودم اومدم دیدم لب ساحلم...جز اینجا جای دیگه ایو بلد نیستم ک برم...نشستم رو ماسه ها و چشمامو بستم و ب صدای اب گوش دادم..حالم ک خوب بشه برمیگردم هتل...گوشیم همراهم نبود نمیدونستم ساعت چنده..ولی دلمم نمیخاست بلند شم برم..بیخیال
*ویو هیونجین*
با کلافگی کل اتاقو راه میرفتم..ب ساعت نگا کردم..سه ساعتی از رفتنش گذشته بود..گوشیشم ت خونه جا گذاشته بود..صدای در اومد..بدو بدو رفتم طرفش و بازش کردم
هیونجین:فلیکس
برگشتم نگاش کردم
فلیکس:چرا نباید برم؟
هیونجین:چون من میگم
فلیکس:خب چرا من باید گوش کنم
از جاش بلند شد و نزدیکم شد
هیونجین:چون هیچکس حق نداره با ت هم اتاقی بشه
فلیکس:ت چیکار داری..معلوم نیست پایین ب سونگمین چی گفتی ک یهو نظرشو عوض کرد
درو بست و منو چسبوند ب در
هیونجین:ت حق نداری با کسی جز من تو یه اتاق و روی یه تخت بخابی
فلیکس:این حقو دارم چون زندگی خودمه
هیونجین:زندگی ت مال منه..همه چی تو مال منه
با دستم هولش دادم عقب
فلیکس:هیچی من مال تو نیست..این زندگی خودمه...از وقتی ک اون حرفارو بهم زدی راهمون از هم جدا شد
بهش نزدیک تر شدم
فلیکس:برو با همون پسرای دیگه ای ک از من خوشگلترن...دیگم حق نداری چیزی دربارم بگی
خاستم برم ک دستمو گرفت و پرتم کرد رو تخت..اومد بالا سرم و اروم نزدیکم شد
هیونجین:فک کردی سعی نکردم برم با یکی دیگه؟...چطور میتونم اینکارو کنم وقتی تمام وقت ت ذهنم فقط تویی...چطور میتونم اینکارو کنم وقتی فقط بدن توعه ک ارومم میکنه..چطور میتونم اینکارو کنم وقتی عاشق توعم
فلیکس:تو عاشق من نیستی...تو فقط ازم سوء استفاده میکنی...ازم استفاده میکنی و بعد ولم میکنی تا وقتی ک دوباره بخای..من از این کارات متنفرم
با صدایی ک ب در کوبید ساکت شدیم
بنگ چان:خفه شید کل راهرو صدای شماهاست
هیونجینو از رو خودم محکم کنار زدم و رفتم درو باز کردم و رفتم بیرون..ب شدت عصبی بودم...اون حق نداشت درباره من تصمیم بگیره..اون مگه کیه..من فقط براش یه عروسک خیمه شب بازیم..فقط ازم استفاده میکنه..حالم ازش بهم میخوره..به خودم اومدم دیدم لب ساحلم...جز اینجا جای دیگه ایو بلد نیستم ک برم...نشستم رو ماسه ها و چشمامو بستم و ب صدای اب گوش دادم..حالم ک خوب بشه برمیگردم هتل...گوشیم همراهم نبود نمیدونستم ساعت چنده..ولی دلمم نمیخاست بلند شم برم..بیخیال
*ویو هیونجین*
با کلافگی کل اتاقو راه میرفتم..ب ساعت نگا کردم..سه ساعتی از رفتنش گذشته بود..گوشیشم ت خونه جا گذاشته بود..صدای در اومد..بدو بدو رفتم طرفش و بازش کردم
هیونجین:فلیکس
۴.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.