انتقام
انتقام
part: 20
لیسا:من نمی آم...*صداش ضعیفه*
*دونگ ووک به هوش میاد و آروم آروم بدون اینکه کسی بفهمه از اونجا خارج میشه*
جین: جیسو و رزی و می برم بیمارستان...انتخاب خودتون بود که اینجا باشین...
جنی: وایسا ببینم دونگ ووک کجاس؟
ته: لعنتی. *با سرعت رفت بیرون پنجره رو دید. دونگ ووک با شونه ی آسیب دیده سوار ماشین شد و از اونجا رفت*
لیسا: تو الان می خوای چیکار کنی؟
کوک: بیا بیخیالش شیم...منو به هر حال گیر میارن. سلامتی تو مهم تره. *زنگ زد و اورژانس*
*پلیس اومد*
+آقای جئون؟
کوک: خودمم.
+او مشتاق دیدار...پدرتونو می شناسم.
کوک: لطفا سریع لیسا رو ببرین...منم باید خودمو تحویل بدم.
+منظورتون چیه؟
کوک: من قتل انجام دادم. *دستاشو گرفت جلو* بهم دستبند بزنید.
+چ..چ...چی؟
کوک: مگه نمی فهمی چی گفتم. به من دستبند بزن.
*اونو گرفتنو بردن تو ماشین*
ویوی ا.ت: بعد ۲ ساعت تو اون اتاق لعنتی تصمیم گرفتم درو بشکونم. هر چی خودمو می کوبوندم به در هیچ فایده ای نداشت. در خیلی محکم بود. یهو در باز شد و ضربه ترک شدم.
ته: بیا بریم.
ا.ت: تو یکی چیزی نگو.
ته: حوصله ندارم همه چیو برات توضیح بدم بیا بریم.
جنی زیاد خوب نیست.
ا.ت: کی اونو کشته؟ تو بودی؟
ته: حتما بهت گفتن که مردن؟ *نیشخند زد و رفت*
ا.ت: صب کن *رفت دنبالش*
ویوی تهیونگ توی ماشین: جنی کنارم نشسته بود . ا.ت صندلی عقب بود .می ترسیدم که دوباره پیداش بشه...خیلی به جنی فشار اومده. تازه الان همه چیو فهمیده. بعد ۲۹ سال....فک نکنم اوضاش خوب باشه...یعنی الان باید بهش چیزی بگم؟ یکم خودمو تکون دادم و نگام کرد.
ته: میخوای بریم بیمارستان؟
جنی: نه.
ته:..... متاسفم...
جنی: واسه چی؟
ته: باید برات سخت باشه.
جنی: *نیشخند زد* به اینا عادت کردم. سرنوشتم شاید همینجوری باید نوشته می شد. کی میدونه. شاید برای دیدار دوباره ی تو و کوک این اتفاقا افتاد... فک نمی کردم دوباره ببینمت...
ته: *لبخند*
*رفتن خونه ی تهیونگ*
ویوی ا.ت: وقتی رفتم تو یه مردی دم در بود و یه ماسک زده بود. قیافش آشنا می زد، انگار خدمتکار این خونه بود. ولی چهرش یکم ترسناک بود.
ته: می تونم بپرسم شما کی هستین؟
_سلام قربان...مدیر برنامه ی شما منو استخدام کرده.
ته: برو به ادامه ی کارت برس.
_ممنون. *وقتی ته رفت یجوری نگاش کرد*
ته: برو تو یکی از اتاقا استراحت کن.
جنی: باشه.
ته: میرم یکم با ا.ت حرف بزنم.
جنی: من رفتم.
ویوی ا.ت: توی مبل نشسته بودم و اصلا خوب نشسته بودم. داشتم به در و دیوار نگاه می کردم که یهو ته اومد و خودمو درست کردم.
ته: بیا دنبالم.
ا.ت: باش اومدم.
ویوی ا.ت: منو برد توی اتاقی که همش پیانو و گیتار و ازین چیزا بود.
ته: شنیدم خیلی خوب بلدی ساز بزنی.
ا.ت: تو از کجا می دونی؟
ته: *گلوشو صاف کرد* به کارت برس.
ا.ت: خودت منو اوردی اینجا.
part: 20
لیسا:من نمی آم...*صداش ضعیفه*
*دونگ ووک به هوش میاد و آروم آروم بدون اینکه کسی بفهمه از اونجا خارج میشه*
جین: جیسو و رزی و می برم بیمارستان...انتخاب خودتون بود که اینجا باشین...
جنی: وایسا ببینم دونگ ووک کجاس؟
ته: لعنتی. *با سرعت رفت بیرون پنجره رو دید. دونگ ووک با شونه ی آسیب دیده سوار ماشین شد و از اونجا رفت*
لیسا: تو الان می خوای چیکار کنی؟
کوک: بیا بیخیالش شیم...منو به هر حال گیر میارن. سلامتی تو مهم تره. *زنگ زد و اورژانس*
*پلیس اومد*
+آقای جئون؟
کوک: خودمم.
+او مشتاق دیدار...پدرتونو می شناسم.
کوک: لطفا سریع لیسا رو ببرین...منم باید خودمو تحویل بدم.
+منظورتون چیه؟
کوک: من قتل انجام دادم. *دستاشو گرفت جلو* بهم دستبند بزنید.
+چ..چ...چی؟
کوک: مگه نمی فهمی چی گفتم. به من دستبند بزن.
*اونو گرفتنو بردن تو ماشین*
ویوی ا.ت: بعد ۲ ساعت تو اون اتاق لعنتی تصمیم گرفتم درو بشکونم. هر چی خودمو می کوبوندم به در هیچ فایده ای نداشت. در خیلی محکم بود. یهو در باز شد و ضربه ترک شدم.
ته: بیا بریم.
ا.ت: تو یکی چیزی نگو.
ته: حوصله ندارم همه چیو برات توضیح بدم بیا بریم.
جنی زیاد خوب نیست.
ا.ت: کی اونو کشته؟ تو بودی؟
ته: حتما بهت گفتن که مردن؟ *نیشخند زد و رفت*
ا.ت: صب کن *رفت دنبالش*
ویوی تهیونگ توی ماشین: جنی کنارم نشسته بود . ا.ت صندلی عقب بود .می ترسیدم که دوباره پیداش بشه...خیلی به جنی فشار اومده. تازه الان همه چیو فهمیده. بعد ۲۹ سال....فک نکنم اوضاش خوب باشه...یعنی الان باید بهش چیزی بگم؟ یکم خودمو تکون دادم و نگام کرد.
ته: میخوای بریم بیمارستان؟
جنی: نه.
ته:..... متاسفم...
جنی: واسه چی؟
ته: باید برات سخت باشه.
جنی: *نیشخند زد* به اینا عادت کردم. سرنوشتم شاید همینجوری باید نوشته می شد. کی میدونه. شاید برای دیدار دوباره ی تو و کوک این اتفاقا افتاد... فک نمی کردم دوباره ببینمت...
ته: *لبخند*
*رفتن خونه ی تهیونگ*
ویوی ا.ت: وقتی رفتم تو یه مردی دم در بود و یه ماسک زده بود. قیافش آشنا می زد، انگار خدمتکار این خونه بود. ولی چهرش یکم ترسناک بود.
ته: می تونم بپرسم شما کی هستین؟
_سلام قربان...مدیر برنامه ی شما منو استخدام کرده.
ته: برو به ادامه ی کارت برس.
_ممنون. *وقتی ته رفت یجوری نگاش کرد*
ته: برو تو یکی از اتاقا استراحت کن.
جنی: باشه.
ته: میرم یکم با ا.ت حرف بزنم.
جنی: من رفتم.
ویوی ا.ت: توی مبل نشسته بودم و اصلا خوب نشسته بودم. داشتم به در و دیوار نگاه می کردم که یهو ته اومد و خودمو درست کردم.
ته: بیا دنبالم.
ا.ت: باش اومدم.
ویوی ا.ت: منو برد توی اتاقی که همش پیانو و گیتار و ازین چیزا بود.
ته: شنیدم خیلی خوب بلدی ساز بزنی.
ا.ت: تو از کجا می دونی؟
ته: *گلوشو صاف کرد* به کارت برس.
ا.ت: خودت منو اوردی اینجا.
۱.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.