سناریو « دیسکریپشن رو بنگر »
+ « هی این بی انصافیه ، کاری که شروع کردی رو باید تموم کنی ! »
_ « بجای چرت و پرت گفتم دم محترمو بزار رو کولت و از خونم برو بیرون ! »
+ « هی اینجوری حرف زدنو از کی یاد گرفتی ؟ پوف ! دم محترم ؟ »
_ « برو بیرووون ! »
+ « باشه باشه .. من ی ایده دارم
بیا شرط ببندیم ! »
_ « شرط ؟ »
+ « من توی 15 دقیقه مجبورت میکنم که خودت لباسای خودتو در بیاری ، قانونش اینه که هیچکس نباید از اتاق خارج بشه و بازنده ی این شرط باید ارزوی برنده رو براورده کنه ! چطوره ؟ باحال نیس ؟ »
_« هی تو .. ! »
صدای پیامک گوشی istj میاد
گوشیشو از جیبش درمیاره و چکش میکنه
سریعا کتشو میپوشه و درب رو باز میکنه
_ « به نفعته وقتی برگشتم رفته باشی ! »
درب رو محکم میبنده
حالا enfp چند ثانیه صبر میکنه تا istj بره و بعد سریع میره پشت میز اون ، خم میشه و به جا پای میز نگاه میکنه ..
+ « هی بروبچ ! رفت ! میتونین بیاین بیرون ! »
و estp : ~ « دمت گرم دادا ! »
ناگهان entp و estp از اونجا میزنن بیرون ، enfp یه نگاه ب اونجا میندازه و اونو اندازه میگیره
+ « هی چطور این تو جا شدین ؟ اینجا حتی برا منم جا نیست »
و entp : _ « به سختی ! »
+ « خب اصن ی سوال دیگه ، شماها برا چی اینجا بودین ؟ »
_ « اصن خودت چرا اینجایی ؟ »
+ « چون estp برام شکلک کمک ابی فرستاد »
_ « و تو اومدی اینجا ؟ »
+ « قبلش لوکیشن فرستاده بود
اوکی حالا نوبت شماها ، چرا اینجایین ؟ »
یه نگاه شیطانی به همدیگه میندازن
~ « میخوایم زیرپوش istj رو تو مسابقه به نماد پیروزی پرچم کنیم »
+ « همون مسابقه ی j ها دربرابر p ها ؟ »
~ « خب اولش میخواستیم از زیرپوش isfj استفاده کنیم ولی .. »
+ « ؟ »
+ « این زخما رو میبینی ؟ estj مورد عنایت قرارمون داد »
+ « اوکی و حالا اخرین سوال ..
چرا برای زیر پوش istj دارین این اتاق مطالعه شو میگردین ؟ »
_ « خب ما هم دلایل خودمونو داریم .. »
و entp یکی از کتابای تو قفسه رو میکشه
قفسه ی کتابخونه شروع به حرکت میکنه و یک ورودی بدون درب و مخفی باز میشه که توش حالت ی اتاقک کوچیک داره
اون سه نفر بهش خیره میشن
اونجا پر از عکس esfp و کادو هاییه که به istj داده که با نظم خاصی چیده شده
_ « من یک نابغه ام ! »
#entp #enfp #estp #istj #mbti
_ « بجای چرت و پرت گفتم دم محترمو بزار رو کولت و از خونم برو بیرون ! »
+ « هی اینجوری حرف زدنو از کی یاد گرفتی ؟ پوف ! دم محترم ؟ »
_ « برو بیرووون ! »
+ « باشه باشه .. من ی ایده دارم
بیا شرط ببندیم ! »
_ « شرط ؟ »
+ « من توی 15 دقیقه مجبورت میکنم که خودت لباسای خودتو در بیاری ، قانونش اینه که هیچکس نباید از اتاق خارج بشه و بازنده ی این شرط باید ارزوی برنده رو براورده کنه ! چطوره ؟ باحال نیس ؟ »
_« هی تو .. ! »
صدای پیامک گوشی istj میاد
گوشیشو از جیبش درمیاره و چکش میکنه
سریعا کتشو میپوشه و درب رو باز میکنه
_ « به نفعته وقتی برگشتم رفته باشی ! »
درب رو محکم میبنده
حالا enfp چند ثانیه صبر میکنه تا istj بره و بعد سریع میره پشت میز اون ، خم میشه و به جا پای میز نگاه میکنه ..
+ « هی بروبچ ! رفت ! میتونین بیاین بیرون ! »
و estp : ~ « دمت گرم دادا ! »
ناگهان entp و estp از اونجا میزنن بیرون ، enfp یه نگاه ب اونجا میندازه و اونو اندازه میگیره
+ « هی چطور این تو جا شدین ؟ اینجا حتی برا منم جا نیست »
و entp : _ « به سختی ! »
+ « خب اصن ی سوال دیگه ، شماها برا چی اینجا بودین ؟ »
_ « اصن خودت چرا اینجایی ؟ »
+ « چون estp برام شکلک کمک ابی فرستاد »
_ « و تو اومدی اینجا ؟ »
+ « قبلش لوکیشن فرستاده بود
اوکی حالا نوبت شماها ، چرا اینجایین ؟ »
یه نگاه شیطانی به همدیگه میندازن
~ « میخوایم زیرپوش istj رو تو مسابقه به نماد پیروزی پرچم کنیم »
+ « همون مسابقه ی j ها دربرابر p ها ؟ »
~ « خب اولش میخواستیم از زیرپوش isfj استفاده کنیم ولی .. »
+ « ؟ »
+ « این زخما رو میبینی ؟ estj مورد عنایت قرارمون داد »
+ « اوکی و حالا اخرین سوال ..
چرا برای زیر پوش istj دارین این اتاق مطالعه شو میگردین ؟ »
_ « خب ما هم دلایل خودمونو داریم .. »
و entp یکی از کتابای تو قفسه رو میکشه
قفسه ی کتابخونه شروع به حرکت میکنه و یک ورودی بدون درب و مخفی باز میشه که توش حالت ی اتاقک کوچیک داره
اون سه نفر بهش خیره میشن
اونجا پر از عکس esfp و کادو هاییه که به istj داده که با نظم خاصی چیده شده
_ « من یک نابغه ام ! »
#entp #enfp #estp #istj #mbti
۳.۱k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.