( من عاشق یک روانی شدم ) پارت ۱۲
( بهوش اومدم و تو خوابگاه بودم و هیچکس به غیر از خودم و تهیونگ اونجا نبود )
تهیونگ : چه عجب بیدار شدی زیبای خفته 😎
من : برو بیرون تو سادیسم داری 🥲
تهیونگ : قبول کن که داری سخت میگیری خودت میدونی من به تو هیچ آسیبی نمیرسونم 🥰
من : میدونم میخوای دوست دخترت باشم ولی باید بهم زمان بدی تا بتونم بیماریت رو هضم کنم 🥲
تهیونگ : تو تا ته دنیا زمان داری پس خوب کنار بیا 🙂
من : میدونستی گاهی منو شرمنده ی خودت میکنی 🥲
تهیونگ : عزیزم اون زیپ دهنتو بکش چرا باید شرمنده شی 💔راستی دیرم شده من باید برم خونه م خداحافظ چاگیا 🥰
من : خداحافظ 😊
( تهیونگ رفت خونه ش و جیمین قبلش خوابیده بود)
تهیونگ : باز هم عین خرس قطبی خوابیده 😐
( تهیونگ رفت رو تختش و صدای باد اونو ترسوند و رفت خوابگاه تینا و محیا و دست تینا رو گرفت و برد خونه ش )
تهیونگ : تینا من خیلی میترسم صداهای خیلی وحشتناکی میاد 😥
من : نترس تهیونگ فقط صدای باده 😒
تهیونگ : بیا باهام رو تخت بخواب قصد بدی ندارم فقط به عنوان دوست 🙁 خواهش میکنم ازت 🥲
من : باشه فقط این دفعه ها 😐
( اون شب خوابیدیم و آدم های بابام ریختن خونه ی تهیونگ و مچ مارو گرفتن و بابام تهیونگو اسیر کرد و مجبورم کرد یه روز بهم زنگ بزنه و حرف های تلخی بزنه )
تهیونگ : تینا من دارم بر میگردم دیگه لازم نیست با اون قضیه کنار بیای خـوش باشی🥲
من : نه نه ... من من ... تهیونگ 😭
( از اون شب به بعد پدرم من رو تو یه اتاق زندانی کرد و شیش سال گذشت و من تو اون پنج سال معلم خصوصی بهم درس میداد و خلاص شدم و یه مهندس ساختمون شدم )
معلم : تبریک میگم بلاخره تونستید از این زندان آزاد بشید 😐
من : خیلی ممنون لطف دارید 🥲
( سریع مدرکم رو گرفتم و از اون دیوونه خونه فرار کردم و رفتم خونه ی خانواده ی تهیونگ چون اونا منو دوست داشتن )
تهیونگ : چه عجب بیدار شدی زیبای خفته 😎
من : برو بیرون تو سادیسم داری 🥲
تهیونگ : قبول کن که داری سخت میگیری خودت میدونی من به تو هیچ آسیبی نمیرسونم 🥰
من : میدونم میخوای دوست دخترت باشم ولی باید بهم زمان بدی تا بتونم بیماریت رو هضم کنم 🥲
تهیونگ : تو تا ته دنیا زمان داری پس خوب کنار بیا 🙂
من : میدونستی گاهی منو شرمنده ی خودت میکنی 🥲
تهیونگ : عزیزم اون زیپ دهنتو بکش چرا باید شرمنده شی 💔راستی دیرم شده من باید برم خونه م خداحافظ چاگیا 🥰
من : خداحافظ 😊
( تهیونگ رفت خونه ش و جیمین قبلش خوابیده بود)
تهیونگ : باز هم عین خرس قطبی خوابیده 😐
( تهیونگ رفت رو تختش و صدای باد اونو ترسوند و رفت خوابگاه تینا و محیا و دست تینا رو گرفت و برد خونه ش )
تهیونگ : تینا من خیلی میترسم صداهای خیلی وحشتناکی میاد 😥
من : نترس تهیونگ فقط صدای باده 😒
تهیونگ : بیا باهام رو تخت بخواب قصد بدی ندارم فقط به عنوان دوست 🙁 خواهش میکنم ازت 🥲
من : باشه فقط این دفعه ها 😐
( اون شب خوابیدیم و آدم های بابام ریختن خونه ی تهیونگ و مچ مارو گرفتن و بابام تهیونگو اسیر کرد و مجبورم کرد یه روز بهم زنگ بزنه و حرف های تلخی بزنه )
تهیونگ : تینا من دارم بر میگردم دیگه لازم نیست با اون قضیه کنار بیای خـوش باشی🥲
من : نه نه ... من من ... تهیونگ 😭
( از اون شب به بعد پدرم من رو تو یه اتاق زندانی کرد و شیش سال گذشت و من تو اون پنج سال معلم خصوصی بهم درس میداد و خلاص شدم و یه مهندس ساختمون شدم )
معلم : تبریک میگم بلاخره تونستید از این زندان آزاد بشید 😐
من : خیلی ممنون لطف دارید 🥲
( سریع مدرکم رو گرفتم و از اون دیوونه خونه فرار کردم و رفتم خونه ی خانواده ی تهیونگ چون اونا منو دوست داشتن )
۱۵.۴k
۰۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.