رمان آبنبات شیرین من🍭 پارت اول
ویو ا٫ت :
امروز قرار بود به مدرسه جدیدی برم
خیلی هیجان داشتم
لباسم رو پوشیدم و با بابا سوار ماشین شدیم
بابا: دختر اینقدر غل و ول نخور
آ٫ ت : باشه. کی می رسیم
بابا: داریم می رسیم نزدیکیم
از ماشین پیاده شدم
چشمام رو بستم تا غافلگیر بشم
همینکه چشمام رو باز کردم لبخند از صورتم پرید
وا اینا افسرده ای چیزی هستن؟!
همه با لباس های ژولیده و پولیده و موهای شلخته اومده بودن مدرسه😐
به داخل مدرسه رفتیم
بابا به دفتر مدیر رفت تا منو ثبت نام کنه
همه یجوری نگام می کردن که انگار آدم فضایی دیدن
رفتم توی حیاط
داشتم قدم می زدم که یه دختر با تِم سبز وارد مدرسه شد
از دستش گرفتم و با هم حرف زدیم
آ٫ ت : اسمت چیه؟؟ من آت هستم
سو جونگ: اسم من سوجونگه
آ٫ ت : تو هم اولین بارته میای اینجا؟؟
سو جونگ: اوهوم
خیلی خوشحال بودم یه دوست پیدا کردم
بابا ثبت نامم کرد و رفت
توی کلاس نشسته بودم
که یک پسر جیگر وارد کلاس شد
دختر ها همشون سوت می کشیدن و نزدیکش می رفتن
با اینکه خیلی خوشتیپ بود ولی آخه به من چه؟!!
پسره نزدیک من شد
دستش رو به طرفم دراز کرد و سلام داد
وات؟! الان با من بود؟!
ا٫ت : سلام
جیمین : اسم من جیمینه اسم تو چیه؟
آ٫ ت: اسم منم آت هست
سری تکون داد و رفت نشست جاش
هنوز مات نگاهش می کردم
سرم رو چرخوندم که دختر ها رو با اخم و عصبی دیدم که انگاری می خوان حمله ور بشن
سریع کتابم رو در آوردم تا صورتشون رو نبینم
معلم وارد کلاس شد و هی چرت و پرت گفت و رفت لامصب بزور باید بیرونش می کردی
بلند شدم و با سوجونگ رفتیم بیرون
توی حیاط بودیم که دسته دختر ها به سمتم هجوم اوردن حالا من میدوم اونا هم به دنبالم
جیمین رو دیدم زود رفتم پشتش قایم شدم
جیمین این وضعیت رو که دید با صدای بلند می خندید
حالا من هم مثل احمقا بهش خیره شده بودم
جیمین: دوستان ! ا٫ ت دوست منه پس باهاش کاری نداشته باشید
حالا می تونی از پشتم بیای بیرون
ا٫ت: آها باشه ...ممنون
جیمین: خواهش میکنم
جیمین رفت و من به رفتنش نگاه می کردم
خوب شد شانس آوردم کلم رو نکندن
باید بیشتر مواظب باشم.........
تا پارت بعدی بابای🫡
امروز قرار بود به مدرسه جدیدی برم
خیلی هیجان داشتم
لباسم رو پوشیدم و با بابا سوار ماشین شدیم
بابا: دختر اینقدر غل و ول نخور
آ٫ ت : باشه. کی می رسیم
بابا: داریم می رسیم نزدیکیم
از ماشین پیاده شدم
چشمام رو بستم تا غافلگیر بشم
همینکه چشمام رو باز کردم لبخند از صورتم پرید
وا اینا افسرده ای چیزی هستن؟!
همه با لباس های ژولیده و پولیده و موهای شلخته اومده بودن مدرسه😐
به داخل مدرسه رفتیم
بابا به دفتر مدیر رفت تا منو ثبت نام کنه
همه یجوری نگام می کردن که انگار آدم فضایی دیدن
رفتم توی حیاط
داشتم قدم می زدم که یه دختر با تِم سبز وارد مدرسه شد
از دستش گرفتم و با هم حرف زدیم
آ٫ ت : اسمت چیه؟؟ من آت هستم
سو جونگ: اسم من سوجونگه
آ٫ ت : تو هم اولین بارته میای اینجا؟؟
سو جونگ: اوهوم
خیلی خوشحال بودم یه دوست پیدا کردم
بابا ثبت نامم کرد و رفت
توی کلاس نشسته بودم
که یک پسر جیگر وارد کلاس شد
دختر ها همشون سوت می کشیدن و نزدیکش می رفتن
با اینکه خیلی خوشتیپ بود ولی آخه به من چه؟!!
پسره نزدیک من شد
دستش رو به طرفم دراز کرد و سلام داد
وات؟! الان با من بود؟!
ا٫ت : سلام
جیمین : اسم من جیمینه اسم تو چیه؟
آ٫ ت: اسم منم آت هست
سری تکون داد و رفت نشست جاش
هنوز مات نگاهش می کردم
سرم رو چرخوندم که دختر ها رو با اخم و عصبی دیدم که انگاری می خوان حمله ور بشن
سریع کتابم رو در آوردم تا صورتشون رو نبینم
معلم وارد کلاس شد و هی چرت و پرت گفت و رفت لامصب بزور باید بیرونش می کردی
بلند شدم و با سوجونگ رفتیم بیرون
توی حیاط بودیم که دسته دختر ها به سمتم هجوم اوردن حالا من میدوم اونا هم به دنبالم
جیمین رو دیدم زود رفتم پشتش قایم شدم
جیمین این وضعیت رو که دید با صدای بلند می خندید
حالا من هم مثل احمقا بهش خیره شده بودم
جیمین: دوستان ! ا٫ ت دوست منه پس باهاش کاری نداشته باشید
حالا می تونی از پشتم بیای بیرون
ا٫ت: آها باشه ...ممنون
جیمین: خواهش میکنم
جیمین رفت و من به رفتنش نگاه می کردم
خوب شد شانس آوردم کلم رو نکندن
باید بیشتر مواظب باشم.........
تا پارت بعدی بابای🫡
۶.۷k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.